کامل این اپیزود را گوش کنید در

کست باکس دادپویان
اپلیکیشن دادپویان

اپیزود پانزده قتل با بی شرمی

اپیزود پانزده قتل با بی شرمی: نام:مجید اتهام: قتل عمدی و زنای به عنف وقتی خبر مرگ یک نفر تو فیروزکوه میپیچه دادستان منطقه میره برای تحقیقات یک افغانی تو محل میگه که من میدونم که جسد کجا دفن شده می رن و به محل دفن جسد می رسند. یک ذره خاک رو میزنند کنار که میبینند پای یک جسد زد بیرون دادستان دستور خاک برداری می ده خاک برداری که انجام میشه جسد یک مرد میانسالی پیدا میشه که آثار ضربه تو سرش و بریدگی توی گردن و آلت تناسلیش معلوم بود.

افغانی میگه من هیچ اطلاعی ندارم و همه چی رو منکر میشه ولی وقتی نشونی و اطلاعات یک نفر رو میده که تو اون خونه بودن ماجرای ما شروع میشه. ماجرایی که ختم میشه به داستان مجید.

سلام من سید محمد صادقی وکیل دعاوی کیفری هستم و تو پادکست دادپویان داستان جنایی رو براتون تعریف می کنم که یا خودمون درگیرشیم و یا همکارها و تو روزنامه ها و مجلات مختلف در ایران در آمده که در موردش صحبت کردند.

هر چه از پادکست دادپویان میگذره من بیشتر می ترسم چون هر قسمت و هر داستان یعنی یک جنایت تو ایران. و این خیلی نگران کننده هست.

برای مشاوره حقوقی قتل، میتوانید با وکیل قتل در تماس باشید.

داستان این قسمت ما یکی از عجیب ترین اتفاق های جنایی که تو ایران اتفاق افتاده و تا حالا شاید شبیه به اینو هیچ جا نشنیده باشید خیلی عجیبه ماجرایی که منطق انتقام رو تو ذهنمون عوض میکنه اصولا انتقام به خاطر خودخواهی، حسادت، عشق غیرت، نفرت و یا ملقمه ای از همه این ها است ولی جریان پیچیده تر از این حرفهاست.

شاید کسایی که فکر میکنند لذتی که تو انتقامه تو هیچ کوفته دیگه ای نیست بعدا عمیقا بهش فکر کنند یادم نمیاد در مورد این پرونده تو روزنامه چیزی نوشته باشند چون انقدر این مسئله رعب آور بود و انقدر عجیب بود و با فرهنگ ما تعارض داشت که روزنامه ها جرات نمی کردن چیزی بنویسند یا اطلاعات محرمانه بود.

خصوصا این که مسئله ناموسی بود و خیلی از جلسات دادگاهش غیر علنی برگزار میشد. حتما محتوای این قسمت از پادکست به خاطر هممون خواهد موند و به خاطر خشونت و تجاوز خیلی عجیب و غریبی که داره حتما بچه ها این قسمت رو گوش ندن به خاطر حفظ حرمت اشخاصم که ما سعی کردیم اسامی رو تغییر بدیم که مشکلی برای شخصیت های داستان ما پیش نیاد.

محبوبه تو اعترافاتش میگه همه چیز از یک دروغ شروع شد میگه نمیدونم چرا یهویی این حرف رو زدم اشتباه کردم میگه چند بار گرد مورچه خوردم تا خودمو بکشم و ادامه این ماجرا رو شاهد نباشم ولی نشد زنده موندم. ویکتور هوگو یک جمله معروفی داره که میگه مردهای خوب هرگز نصیب زن های خوب نمی شن چون زن های خوب شیفته مردهای بد میشن و با مردهای خوب دردو دل میکنن.

اما تجربه پرونده های من یک جور دیگه هست مردهای بد زن های خوب رو فریب می دن و زن های بد مردهای خوبو و مردهای بد و زن های بد اکثرا فریب همو نمی خورن و اسیر هم نمیشن چون ذات همو بو میکشن زن های خوبو مردهای خوبم تقصیری جز ساده لوحی و باور کردن گرگها ندارن بیشتر اوقات هم به دلیل همین ساده لوحی شانس و اقبال کمی دارند که به هم دیگه برسن، رها کنیم… بریم سراغ اون دروغ.

میگه گفتم که مجردم و این بچه ای که دستمه بچه برادرمه دارم میبرمش دکتر، این دروغ بود چون مجبوبه شوهر داشت دو تا بچه دیگه هم داشت محبوبه تعریف می کنه میگه اون روز مسافر ماشین امیر بودم بچه ام مریض بود. امیر تو بین حرفاش گفتش که من همون بیمارستانی که داری میری آشنا دارم میتونم کمکت کنم دست آخر هم خودش بود که پیشنهاد دادکه هر وقت خواستی من ساعت 8 صبح همین جا میدون شوش میام دنبالت تا این که بریم بیمارستان.

بعدا هم تلفنمو بهش دادم میومد سرخیابونو من و پسرمو میبرد بیمارستان یک بار هم پسر بزرگترم منو دید گفت این آقاهه که اینجاه کیه گفتم که هیچی ماشینه دربست گرفتم اما ماجرا همین جوری نموند دوماه بعد امیر ازم خواستگاری کرد گفتم دارم درس میخونم سرفرصت خودم فکرامو میکنم جواب میدم برای جراحی پسرم یک ذره پول میخواستم به امیر گفتم میتونی برام پول جور کنی؟ گفت آره جور میکنم بهت میدم.

پیشنهاد ازدواج به محبوبه

پولو گرفتم دادم به شوهرم، گفتم از فامیل قرض گرفتم بعدا تونستم یک جوری جور کنم چون کارهای قالیبافی هم میکردم، پول امیر رو جور کردم.  ملاقات بعدی بازم امیر گفتش که برای ازدواج چه کار کردی گفتم موقعش نیست، نگرانمو از این جور حرفها و الان دارم درس میخونمو خونواده ام راضی نیستن و از این صحبت ها محبوبه میگه رفتم پیش دعا نویس دعا گرفتم برای جدایی خودمون شاید یک چیزی بشه چمیدونم شاید از ازدواج منصرف بشه ولی بار بعدی که امیر آمد برام یک انگشتر خریده بود.

منم انگشتر رو فروختمو یک انگشتر براش خریدم به همون مبلغی که برام خریده بود که مدیونش نشم. خلاصه همه جوره سعی کردم رابطمون با هم از بین بره یک جور رابطه رو قطع کنم تا این که یک روز تو حرم امام زاده داود رفته بودمو خدا خدا میکردم که از این مخمصه زودتر خلاص بشم شوهرم مجید هم باهام بود امیر رو اتفاقی دیدم ولی بی محلی کردم بهش هیچ صحبتی نکردم باهاش بعدا تماس گرفتو کلی ناراحت که چرا بی محلی کردی؟

چرا رد شدی رفتی گفتم مجبور شدم جلوی دایی مجیدم بودم خجالت کشیدم زشت بود هرجور شد شوهرمو به جای دایی ام جازدم ماست مالی کردم ماجرا رو جریان اون روز تموم شد ولی بدبختی تازه شروع شده بود. مجید بهم شک کردم و سوال پیچم کرد و دعوا گرفت باهام که چه رابطه ای با این پسره داری چرا زنگ میزنه؟

دوام نیاوردم دیگه بریده بودم همه چیزو سیر تا پیاز براش گفتم گریه و زاری میکردم و میگفتم که واقعا غلط کردم و هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده مطمئن باش که هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده همه اشتباهمو قبول دارم ولی مجبور شدم به خدا مجید دست بردار نبود اخلاقشو میشناختم گفت تا تهتو این ماجرا در نیاد من دایی مجیدتم تو هم عمه بچه هایی همینی که خودت بهش گفتی.

بچه ها رو هم شیر فهم کردو سر داستان پول و طلب و رابطه کاری گفتش باید فعلا نقشه همین باشه و به بچه ها هم گفت که منو عمه محبوبه صدا کنند تا اینکه اون به طلبش برسه و در واقع همه چی روشن بشه محبوبه میگه من سعی کردم مجید رو راضی کنم یک بار که منو امیر داریم میریم دکتر نوبت بگیریم با ما سوار ماشین بشه و خودش بفهمه همه چیزو و بدونه که هیچ چیزی بیشتر از اونی که براش تعریف کردم بین منو امیر نبوده.

اینو از من قبول کرد بعد این ماجرا دیگه امیر باورش شده بود که مجید دایی منه و بزرگتر منه هرچی تو این باتلاق دست و پا میزدم بیشتر فرو میرفتم کاش خودمو زودتر کشته بودم هنوز باورم نمیشه همه اتفاق های بعدی چه طوری پیش رفت و منو زندگیمو به یک چاه بی انتها انداخت.

مجید شوهر محبوبه با امیر ارتباطشو ادامه میده و انقدر تو نقش دایی فرو میره که باهاش قرار مدار میزاره و صحبت میکنه و تمام تلاششو میکنه که جزئیات این رابطه رو کشف کنه حتی باهاش یک بار میره حرم امام زاده داود و از خانواده و زندگی و کارو بار امیر اطلاعات کاملی به دست میاره این دو ماه که میگذره طبق اقرارهای محبوبه دیگه هیچ خبری از امیر نیست.

و هیچ تماسی برقرار نمیشه کم کم خیال محبوبه راحت مبیشه که موضوع ختم به خیر شد ولی مجدد امیر ظاهرا با فراهم کردن شرایط دایی مجید و در واقع همسر محبوبه سرو کله اش دوباره پیدا میشه این بار مجید پا پی میشه حالا که به اینجا رسیده کار حتما باید عقد کنید و خودم مقدماتشو فراهم میکنم محبوبه میگه اینجا همون بار اولی بود که دست به خودکشی زدم.

و بدبختانه نشد و دیگه نقشه مجید بود و که مو به مو اجرا میشد و هر روز ترسناک تر و باور نکردنی تر عینه کابوس بی پایان به جون هممون افتاده بود مجید به محبوبه میگه خودت خوب میدونی من از ناموسم نمیگذرم و امیرم باید تاوان کار خودشو بده در صورتی که امیر اصلا در جریان این ماجراها نبوده و مجید دنبال انتقام خلاصه مجید کم کم با خونواده امیر شروع میکنه به رفت و آمد کردن بهشون نزدیک میشه و مثلا داشته تدارک عروسی محبوبه با امیر رو میدیده.

تحقیق میکرده و پرس و جو مییکرده برنامه ریزی میکرده، از یک سمت دیگه محبوبه همسر مجید میگه مدام داشتم دست و پا میزدم که قضیه رو یک جوری منتفیش کنم میگه یک جرقه ای به ذهنم یهو رسید گفتم من موضوع ازدواج عاطفه خواهر کوچیکتر امیر با یک نفر از دوست های شوهرم به نام سعید رو مطرح میکنم و بازی رو کلا عوض میکنم.

برای مشاوره حقوقی تجاوز به عنف، میتوانید با وکیل تجاوز به عنف در تماس باشید.

ارتباط محبوبه با مردان دیگر

یک پرانتز اینجا باز میکنم (مجید تو اعترافاش میگه من میدونستم که زنم محبوبه با همون سعیدم ارتباط داره جیک و پیگ دارن با هم دیگه و همین باعث میشد که من با محبوبه هم یک سری مشکلات داشته باشم خلاصه محبوبه میگه من سعی کردم با این ترفند یک جوری داستان رو عوض کنم گفته بودمم هم به امیر که پدرم خارج از کشور زندگی میکنه تا بیاد همین طور با هم آشنا بشیم و رفت و آمد کنیم.

یک جوری من عروسی رو به عقب بندازم ولی خونواده امیر خصوصا مادرش اصلا دست بردار نبودن محبوبه میگه من سعی کردم به هر شکلی شده من فرار کنم از دست امیر هرکلکی شد من زدم ولی نشد بدترم شد میگه رفتم و خودمو گم و گور کردم ولی دیدم امیر و خواهرش عاطفه اومدن و منو پیدا کردن، گفتن اینجا چه کار میکنی؟ اینجا کجاست؟

گفتم اینجا منزل داییمه بعضی وقت ها میام اینجا یک روز امیر میاد پیش مجید و میگه دایی جان شما باید یک دست و آستینی بالا بزنیو یک جشن عروسی مارو زودتر بگیری دیگه وقتشو معلوم کن مردم دارن پشت ما حرف میزنن زشته مجید دقیقا منتظر همین فرصته هست تو ذهنش میگه حالا که شروع کردیم باید تمامش کنیم انتظار بیشتر از این جایز نیست خلاصه قرار شد که ما زودتر عروسی بگیرم و اقدامات اولیشم انجام شد.

ازهمه بدتر که نقشه خواستگاری الکی سعید از عاطفه هم به نفع برنامه مجید پیش میره خونواده عاطفه قبول میکنند که سعید بیاد خواستگاریشو و عاطفه با سعید ازدواج کنه شده بود قوز بالا قوز تصمیم گرفتم که قضیه رو برای عاطفه بگم یک روز تو شهر ری باهاش قرار گذاشتمو بهش گفتم پاشو بیا من میخوام یک جریانی رو برات توضیح بدم وکل ماجرا رو گفتم و داستان مجیدو و این که دایی ام نیستش و شوهرمه رو برای عاطفه گفتم.

عاطفه خیلی ناراحت شد گفت به خدا خیلی وقته شک کردم تا یک حدودی هم مسئله رو فهمیدم ولی رو نمیشد بهت بگم برادرم هم عاشقت شده کوتاه بیا نیست محبوبه تو اعترافاتش میگه سریع رفتم و پی همه چیو به تنم میمالم و همه چیو به مجید میگم و همه این صحبت هایی که با عاطفه کردم و بهش میگم رفتم و گفتم آره من کاملا ماجرا رو برای عاطفه توضیح دادم حالا هر کاری میخواهی بکنی بکن.

قرار منم با عاطفه این شد که اون با نامزدش سعید به یک محل دوری برن زندگی بکنند منم محله ام روعوض بکنم و برم یک جا قایم بشم یک جوری که امیر نفهمه این ماجرا رو بعد یک مدت که بگذره شاید موضوع عروسی از سرش بپره و لی بعد از چند روز دیدم که در خونمونو میزنن پسرم در و باز کردو یک مرتبه درجا خشکش زد دیدم امیر محل جدید ما رو پیدا کرد و تعجب کردم گفتم اینجا؟؟؟

گفت اگر زیر زمینم بری ته دریا هم بری پیدات میکنم، گفتم حالا برو شر درست نکن فردا میام منزل مامانت با هم صحبت می کنیم اون روز رفت هر چی هم من مقاومت کردم قبول نمی کرد فقط میگفت هرچه زودتر باید ازدواج کنیم مادر امیر یک جایی تو پرونده میگه وقتی قرار شد محبوبه عروس ما بشه اول قبول نکردیم پسرم خیلی پا فشاری می کرد ولی من قبول نمیکردم گفتم باید با خونواده ات بیایی نهایتا گفت من اینجا کسی رو ندارم فقط برادرم بود که فوت کرد و بچه هاشو من دارم بزرگ میکنم.

و یک دایی مجید دارم با دایی مجیدم میام همون قاتل بی همه چیزی که بعدا فهمیدیم شوهرش بوده نه دایی اش خود محبوبه هم سه تا فرزند داشته و ما نمیدونستیم از این جا به بعد داستان ممکن یک ذره فضا برای ما گیج کننده باشه چون اسامی مختلفی ما توی پرونده داریم و اعتراف هایی که بعدا انکار شدن و دوباره بهش اقرار شده و یک سری متهمین علیه متهمین دیگه حرف زدن و خلاصه چیزی که ما میدونیم اون چیزی هست که قاضی پرونده بهش رسیده یعنی حقیقت ماجرا رو ما از رای دادگاه داریم در میاریم ولی ما میدونیم که قاضی یک جاهلی که بین دو تا عالم.

و فقط از تحقیقاته که میفهمه ولی حقیقت ماجرا مشخص نیست خلاصه بگذریم از این ماجرا وقتی بعد از کلی کشو قوس ازدواج محبوبه با امیر انجام میشه مجید حالا قصد داره که از خونواده مجید یک انتقام سختی بگیره مجید تعریف میکنه من تو مراسم زنم با امیر شرکت کردم و ماشین عروس رو با کلی وسواس گل زدمو آماده کردم عبدالحسین پدر امیر میگه تو جشن امیر حدود 1000 تا کارت دعوت پخش کردیم تو خونه خودمونو یکی از همسایه ها جشن عروسی رو گرفتیم.

و محبوبه و امیر حدود 8 ماه تو خونه ما زندگی کردن بعدا گفتن میخوایم بریم کرج و اونجا زندگی کنیم سه ماهم بود از امیر خبر نداشتم و که شما اومدید و گفتید ماجرا چیه بعدا تعریف میکنه که محبوبه پسر زنم بود اومد گفت دخترت عاطفه چرا ازدواج نمیکنه من یک پسری به نام سعید میشناسم که پسر خوبیه و به نظر من برای عاطفه خوبه و اومد عاطفه رو از من خواستگاری کرد یک آشنایی های معمولی اتفاق افتاد و بعدم پسرش امیر و زنش محبوبه دختمو ورداشتم بردم ورامینو همون جا عقد کردن.

الان هم که هیچ خبری از عاطفه ندارم بیش از سه ماه که هیچ خبری نیست ازش ولی فکر میکنم الان دیگه جونش تو خطره و اتفاق های بدی داره براش میفته تا اینجای داستان اظهارات اون سعید توی پرونده پرده عجیب تری از این نقشه رو به ما نشون میده سعید تو اعتراف های خودش میگه نقشه خواستگاری عاطفه رو محبوبه کشیده بود بهم گفته بود من تو رو به عنوان برادرم سعید معرفی میکنم برو از عاطفه خواستگاری بکن عقدش کن و بعدم گم و گور شو.

منم این کار رو کردم چون به پول نیاز داشتم و دستم خالی بود و تمام انگیزه ام از این کار فقط پول بود میگه منم رفتم از پدر عاطفه خواستگاری کردم و پدر عاطفه هم پذیرفت عاطفه هم خوشش اومد پدر عاطفه هم یک گوسفند قربونی کرد و مراسم نامزدی رو برگزار کرد و منم اون شب اونجا پیش عاطفه خوابیدم ولی هیچ دستی بهش نزدم میگه محبوبه منو فریب داده بود من هیچ کاری نداشتم واقعا حتی تو خونه بودیم محبوبه اومد دستشو انداخت دور کمرو مثلا میخواست منو ببوسه که من نزاشتم منو ببوسه.

میخواست مثلا نشون بده که ما خیلی باهم عیاقیمو خیلی رفیقیم خواهر برادر خیلی با هم دوستن خلاصه هم دیگه رو قبول داریم میگه فقط انگیزه من همین پوله بود هیچ کار دیگه ای نداشتم بعدا که پولمو که گرفتمو طبق قرار قبلیمون گم و گور کردم و هیچ اطلاعی هم از وقایع بعدی ندارم.

تا اینجای ماجرا شاید به نظر بیاد چه نقشه ماهرانه ای یا هوش سیاه عجیبی داستان رو به هولناک ترین شکل ممکن داره مفصل بندی میکنه و قطعات پازل رو داره میچینه ولی چیزی که از محتوای این پرونده پیداست اینه که مجید و محبوبه، نه قاتل سریالی ان نه مجرم به عادت ونه حتی انسان های روانی و غیر عادی با ذهن های مخوف تو فیلم ها و قصه های جنایی اصلا یک جایی مجید خودش اقرار کرد و میگه همون اولش که متوجه رابطه امیر و محبوبه شدم تصمیم گرفتم یک پول درست و درمونی بدم یک نفر بره امیر رو سربه نیست کنه.

یعنی ساده ترین تصمیم انتقامی که یک آدم میتونه بگیره یک آدمی که لب ریز از خشم و شکست شد چون بهش خیانت کردن دیگه، میگه به محبوبه گفتم یک روز میکشمت بالاخره، ولی هیچ وقت نتونستم بکشمش، چون دوسش داشتم. مجید میگه سال ها قبل خونواده ام به محبوبه شک کرده بودند، گفته بودن به من که باید اینو طلاقش بدی.

این احتمالا داره بهت خیانت میکنه حواست نیستا ولی من میخواستمش نمیتونستم طلاقش بدم آخرش هم هرکاری کردم یا به خاطر انتقام بود یا ترس از لو رفتن و گیر افتادن. مجید یک آدم عادیه ولی با خشم انباشته و صبر و خونسردی زیادی که همیشه بدترین رفتارهای محبوبه رو تحمل میکرده.

و این تنها باری نبوده که متوجه رابطه پنهونی محبوبه و با یک مرد دیگه شده اگر خشم سرریز نشه و انباشته بشه تبدیل میشه به یک فاجعه بزرگ درمورد مجید هم همین بود نهایتا با انفجار خشم و احساساتی که که سرکوب شده توئم میشه با ترس و شک و تردید و دست به یک کارهای جنون آمیزی میزنه.

نقشه از محبوبه اجرا از مجید

و بیشتر از این که این نقشه هارو با دقت خاصی کشیده باشه اتفاقات دومینه وار و حتی پیش بینی نشده و خارج از کنترل جریان رو پیش میبره و بعد به فاجعه سربریدن دو بچه خردسال خودش یعنی عماد و مهدی تو حموم خونه ختم میشه، تو روند پرونده میبینیم که مجید اعتراف میکنه که قرار بود که موقع ارتکاب جنایت بچه ها خواب باشند و مجید با ریختن داروی خواب آور تو غذای بچه ها اصلا انتظار نداشت اونها بیدار باشند و متوجه بشن که اون چه طور نقشه اش رو پیاده کرده.

و هیچ وقت فکرشو نمیکرد که مهدی بچه کوچیکش بعد از اون شب مدام تکرار کنه بابایی خاله عاطفه رو پخ پخ کرد، یک فلاش بک بزنیم به داستان امیر و محبوبه، بعد از عروسیشون خیلی زود امیر به محبوبه و ماجراهایی که داره اتفاق میفته شک میکنه مدام با هم دیگه جروبحث میکردن،  یک بار هم که سه تا بچه ها دنبال مادرشون بودن و اونو عمه محبوبه صدا میکردن، امیر از اون ها میپرسه شما ها شوهر خاله عاطفه رو میشناسین یا تا حالا دیده بودین؟

میگن آره اون عمو سعیده وکاملا بجه ها شستشو مغزی شده بودن و داشتند تو بازی مامان و باباشون بازی می کردند، خیلی جالبه این ماجرا، از طرف خونواده امیر هم دارن به امیر فشار میارن چرا شوهر خواهرت سعید نمیاد کجاست، بهانه هم این بوده که برای ماموریت رفته آبادان و اهواز یک دو ماهی هم اونجا گرفتاره و بهش مرخصی نمیدن.

اما توی پرونده یکی از بچه های متهم ها یک داستانی رو برای ما تعریف میکنه که ابعاد این پرونده برای ما روشن میشه. میگه که مادرم یعنی محبوبه به پدرم مجید گفت که باید یک نفر رو درست بکنیم تا بیاد از عاطفه خواستگاری بکنه و به این خانواده نزدیک بشیم و نقشه ای که میخوایم بکشیم رو اجرا بکنیم که بعدم عمو سعید رو معرفی کردن و اومدو خواستگاری کرد و داستانی که براتون تعریف کردم.

بعد هم عمو سعید رفت دیگه هیچ خبری ازش نداریم ولی بابام زنگ میزد به تلفن خاله عاطفه و خودش رو سعید معرفی میکرد، و میگفت من الان آبادانم یکی دو ماهی دیگه میام. منتظر من باشید. ماجرا ادامه داشت تا اینکه بابام تصمیم گرفت اثاثیه خاله عاطفه رو وردارن ببرن سمت ورامین که با عمو سعید اونجا مثلا زندگی کنند.

خودمون هم وسایلمون رو برداشتیم و رفتیم یک خونه سمت ورامین گرفتیم با مامان زندگی بکنیم اثایه رو بار زدیم من و خاله عاطفه جلوی خاور نشستیم پدرم عقب خاور نشست مادرم که موندش پیش برادرم ما اثاثیه رو بردیم پیشوای ورامین گذاشتیم منزل و بابام رفتش بیرون، چندتا بستنی برامون گرفت و آورد بعدم یک کبابی اونجا درست کردیمو و شروع کردیم به کباب خوردن.

داستانی که این بچه داره تعریف میکنه شاید درست ترین داستان این ماجراه، یعنی این که مادرش محبوبه رو مغز متفکر این داستان میدونه و باباش مجید رو فقط عامل و گوش به فرمان محبوبه همین باعث میشه که محبوبه محکوم به معاونت در تمام جرایمی که داره اتفاق میفته، چون اون داره فکر میکنه و مجید فقط گوش به فرمانه، یک عاشق پیشه هست چون محبوبه رو دوست داره و همه کار براش میکنه.

مجید در مورد داستان عاطفه این جور تعریف میکنه و میگه مراسم نامزدی انجام شد و سعید طبق قراری که گذاشتیم خودش رو گم و گور کرد منم یک تلفن خریدم و زنگ میزدم به عاطفه و خودم رو سعید معرفی می کرد گفتم آبادانم و دارم بر میگردم یک ذره زمان میبره و طول میکشه با محبوبه هم هماهنگ کردم جهیزیه عاطفه رو برداشتیم بردیم ورامین و از اونجا هم بردیم روستای قلعه و بعدم گفتم که سعید داره از آبادان بر میگرده امشب احتمالا میرسه.

برای مشاوره حقوقی رابطه نامشروع، میتوانید با وکیل رابطه نامشروع در تماس باشید.

غذا درست کردیم برنج و خورشت قیمه درست کردیم و قبل از این که ما بخواهیم بخوابیم من یک قرص خواب آور ریختم توی شربت بچه ها بهشون دادم که بچه ها خوابشون ببره. ولی عاطفه انگار یک چیزی فهمیده بود هی سراغ سعید رو از من میگرفت دم به دم میپرسید آقا سعید کی میاد سعید کی میاد؟

منم بهش گفتم احتمالا ساعت11 شب میرسه مجید میگه من قصد تجاوز به عاطفه رو داشتم رفتم سراغش، باهاش درگیر شدم گردنشو گرفتم و دستم رو گذاشتم روی دهنش دستم رو محکم گاز گرفت که گوشتم کنده شد بیست دقیه باهم این طوری درگیر بودیم، من با چاقو محکم زدم تو گردنش بعدم چندتا ضربه زدم توی فک و توی سینه اش دیگه جونی برای عاطفه نمونده بود.

وقتی دیدم که دیگه نفس نمیکشه شروع کردم به تیکه تیکه کردن بدنش دوتا نایلون مشکی برداشتم یک بخشی رو ریختم توی این نایلون گردن و بالا تنه اش سرش و سینه هاشو و پاها و دستاشم ریختم توی نایلون مشکی دیگه، دم صبح محبوبه اومد روستای قلعه دم در خونه، بهم گفت عاطفه رو چیکار کردی؟

گفتم همین دو تا کیسه نایلونی که میبینی محبوبه گفت زودباش بریم باید گم و گورش کنیم تا جسدش رو پیدا نکنن دو تا نایلون رو ور داشتیم رفتیم سمت یک چاهی تو پیشوا یکی از نایلون ها رو انداختیم اونجا و نایلون بعدی رو هم بردیم سمت چاه سلمان آباد انداختیم اونجا و بعدم به خونوادش گفتیم سعید اومد و عاطفه رو با خودش برد آبادان.

صورت جلسه معاینه و تشریع جسد عاطفه میگه قطعات تیکه تیکه شده ولی علت فوت و زمان فوت معلوم نیستش احتمالا به خاطر ضربه تو گردنه یا هر چیز دیگه ای نمیتونیم علت دقیق قتل رو مشخص کنیم، ولی از قتلش حدود 6 ماه تا یک سال میگذره، پزشکی قانونی یک چیز دیگه رو هم مطرح میکنه که اونم احتمال تجاوز توسط مجید به عاطفه هست.

مجید اول اقرار میکنه که من بهش تجاوز کزدم ولی بعد انکار میکنه، ولی محبوبه تعریف میکنه وقتی مجید اومد گفتم چی کار کردی عاطفه رو گفت سرشو بریدم بعد این که سرشو بریدم بهش تجاوز کردم بعدم تیکه تیکه اش کردم و این نایلون هایی که میبینی جسد عاطفه هست.

تا این جای داستان میدونستیم که عاطفه خواهر مقتول از قبل داستان برادرش با محبوبه خبر داشته، و دایی مجید هم اصلا یک شخصیت ساختگیه و هیچ وقت هم به مجید اعتماد نداشت و همیشه هم انتظار داشته که مجید شوهر محبوبه دست به یک کار خطرناک بزنه و کاری دست برادرش امیر بده.

همیشه هم سعی میکرده یک جور وسط وایسته که نه سیخ بشوزه نه کباب میدونست امیر عاشق محبوبه شده و دست بردار نیست محبوبه هم تنها مشکلش اینه که لابد به خاطر علاقه و حس رابطه با امیر یک دروغی گفته و تو مخمصه بدی افتاده صادقانه هم اومده جریان رو گفته و عاطفه میخواسته کمکش کنه.

اما چیزی که فکرش رو نکرده بود همدستی مجید و محبوبه در کل اتفاقات بعدی هیچ وقت احتمال نمیداد همون محبوبه بیچاره که باهاش درد و دل کرد و چند بار از ناراحتی قصد خود کشی داشته خودش اون خواستگاری سوری و اجیر کردن سعید رو برنامه ریزی کرده باشه و طبق اعتراف های مجید ایده  قتل امیر توسط محبوبه اتفاق افتاده باشه.

برنامه قتل عاطفه توسط محبوبه برنامه ریزی میشه و توسط مجید اجرا میشه حالا باید برن سراغ امیر. محبوبه شروع میکنه برنامه ریزی کردن میگه اینو باید بکشیم یک جا و توی خفا به قتل برسونیمش فقط مشکلش اینه که امیر خیلی توانمد و گردن کلفته، چه طوری میتونیم اینو بکشیمش میگن برنامه ریزی میکنن که برن سمت یک جا، تهت عنوان گنج یابی و پیدا کردن زیرخاکی اونجا نصفه شب یک بلایی سرش بیارن.

مجید برای این که امیر خیلی گردن کلفت و حسه بزرگی داشته با چند نفر هماهنگ میکنه میرن سمت فیروزکوه، محبوبه به امیر میگه که دایی مجیدم داره میره یک جایی یک گنجی پیدا کنه یک زیر خاکی پیدا کنه تو هم پاشو باهاشون برو اونجا که بتونیم به قول معروف یک گنجی چیزی پیدا بکنیم زندگیمون یکم بهتر از این وضیعت بشه.

میرن حوالی فیروزکوه مجیدم با اون دونفری که اونجا هماهنگ کرده بود باهاشون میگه ببین مسئله ناموسیه یک انتقام شخصی تو جریانه خلاصه با من همکاری کنید وگرنا میکشمتون البته بعضی از اعتراف ها غیر از اینها میگه، میگه نه اون دونفر کاملا با مجید همکاری میکردن ولی بعضی اعراف ها وجود داره که نه مجید مارو تهدید کرده بود.

خوب خیلی مهم نیست اینها خلاصه اول شب میرسن محلی که مدنظرشون بوده بساط کباب و شراب رو به پا میکنن امیر هم حسابی زیاده روی میکنه مجید و یکی از همدستاش که اونجا بودن شروع میکنن کندن زمین انقدر میکنن که امیر کنار آتیش کامل خوابش میبره بعدم با اشاره مجید یکی از کسایی که اونجا بوده و هم دست مجید بوده و افغانی هم بوده با کلنگ میزنه سمت چپ پیشونی امیر.

امیر بلند میشه ببینه چی شده شوکه میشه شروع میکنه تلو تلو خوردن که مجید از پشت میگیره و گردنش رو با چاقو میبره بعدم خودش میگه آلت تناسلیشو بریدم ازبیخ قطع کردم تا اوج انتقاممو ازش گرفته باشم بعدم با اون افغانی و یک نفر دیگه که باهاش بودن جسد رو توی یک چاله روشو با خاک و سنگ و اینها میپوشونن بعد هم پتو لباساشو آتیش میزنن و بر میگردن خونه.

مجید میگه اومدم خونه و به محبوبه گفتم کار تموم شد ماموریت رو انجام دادم امیر رو کشتم، صبح روز بعدم هم یک گوسفند رو قربونی میکنن و با خانم بچه ها راهی قم میشن مجید کارخودش رو انجام داده و انتقام خودشو از خانواده امیر گرفته، خود امیر و خواهرش رو به قتل رسونده، یک مشکل بزرگ ولی اینجا وجود داره اینه که بچه ها موقع قتل و احتمالا تجاوز پدرشون به عاطفه اونو دیدن.

حالا باید یک کاری بکنه که بچه ها هم کاری نکنن و اینها رو لو ندن محبوبه توی آخرین دفاعش تو دادگاه میگه بله اتهامات رو قبول دارم به مجید هم زنگ زدم و گفتم اینها که کشته شدن تنها مدرک و شاهد به جا مونده از این قتل هامون فقط و فقط بچه هامونن که ممکنه از ناحیه اون ها لو بریم و گرفتار بشیم برو بچه هارو به قتل برسون.

مجید هم چون معمولا تو همه نقشه ها به حرف من گوش میکرد، رفت و بچه هارو به قتل رسوند. گزارش آگاهی تعریف میکنه میگه ساعت 10 شب قتل دوتا بچه که احتمالا توسط باباش به قتل رسیده بودن به آگاهی اعلام میشه مامورها سریع میرن محل و میبنن که بله داخل یک حمامی به ابعاد سه در پنج دوتا بچه به نام عماد 11 ساله و مهدی 5 ساله به قتل میرسن و سره هر دوتاشون تا نیمه بریده شده.

چاقویی که به عنوان آلت قتاله هم ازش استفاده شده همون جا تو محل کشف شده و ضبط شده و آغشته به خون هم هستش  زن متهم محبوبه هم پدر بچه ها رو قاتل معرفی میکنه و یک نفر به نام شهروز که برادره مجید هم هستش اومده اعلام کرده گفته بله ما از قتل بچه ها مطلع شدیم هرچی دنبال مجید گشتیم پیداش نکردیم.

اصلا ما از 6 سال قبل با مجید ارتباط نداریم علتش هم اینه که یک زنی داره به نام محبوبه و این محبوبه با افراد مختلفی ارتباط داره و ما به مجید گفتیم و مجید متاسفانه میگه که نه من محبوبه رو دوست دارم که بالا قشنگ تعریف کردیم تو صفحات پرونده و معاینه جسد و تشریح بچه ها علت فوت هردو تا کودک بریدن عناصر حیاتی گردن و عوارض ناشی از آن گزارش شد.

صحبت های علی پسر مجید

علی بچه بزرگتر متهمین پرونده گفته بود پدرم دوتا برادرم رو تو حموم کشت حتما چیزی دیده بودن که پدرم اون ها رو از بین برده پدرم همیشه با مادرم بحث میکرد و میگفت همه شمارو میکشم و همیشه چاقو با خودش حمل میکرد نهایتا تحقیقات گسترده ای تو این پرونده انجام میشه و پرونده با کشف جسد امیر تو فیروزکوه شروع میشه.

و بعد هم دستگیری اون افغانی که اول انکار میکنه و بعد هم اقرار میکنه که من با کلنگ زدم توی سر امیر و بعدهم مجید سرشو برید و بعد هم دستگیری محبوبه که اقرار میکنه که بله همه این کار ها رو مجید انجام داده و مهم تر از همه اون ها تحقیقاتی که از علی پسر بزرگتر مجید و محبوبه انجام میشه و در زمان قتل عاطفه و احتمالا تجاوز بهش بیدار بوده و همه این صحنه ها رو دیده.

و علت این هم که مجید علی رو نکشته در صورتی که شاهد قتل بوده اینه که مجید تو اعترافاتش میگه مهدی و عماد رو من فکر میکردم بچه های خودم نباشن چون محبوبه با آدم های مختلفی ارتباط داشت و حدس میزدم اون ها بچه های من نباشن و علی بچه خودم بود واسه همین نکشتمش.

همه این تحقیقات انجام میشه و ردیابی میشه موبایل مجید و نهایتا توی شهر آبادان توی یک مغازه ای مجید دستگیر میشه. اول به قتل بچه هاش اعتراف میکنه و بعد هم نهایتا 4 تا قتل رو گردن میگره و علت اینم که میگه کشتم این دو نفر رو یعنی عاطفه و امیر رو میگه امیر با زنم به صورت غیر قانونی و غیر شرعی ارتباط داشت و باهاش رابطه داشت.

نهایتا رای دادگاه مجید رو محکوم میکنه به چهار فقره قتل و اعدام و به خاطر رابطه ای که با عاطفه و تجاوزی که به عاطفه کرده تجاوز به عنف و درخصوص اونم اعدام، محبوبه هم به خاطر معاونت در همه این قتل ها محکوم میشه به 15 سال حبس و به خاطر رابطه نامشروعی که با امیر داشته به زنای محصنه محکوم میشه و اونم اعدام میکنن.

اون افغانی هم به خاطر شراکت در قتل و به خاطر اون ضربه ای که به سرش زده بود عامل قتل بوده اونم محکوم میشه به اعدام و قصاص این افراد توسط شاکی های پرونده خواسته میشه و تفاضل دیه اشون پرداخت میشه چون چند نفر قراره به قتل برسن باید تفاضل دیه پرداخت بشه که حالا بحث مفصلیه که حالا من در مورد یک پرونده قتل کاملا بهتون توضیح خواهم داد.

نهایتا پرونده به دیوان عالی کشور میره همشون اعتراض میکنن و مجید میگه من تجاوز نکردم دادگاه هم با بررسی هایی که میکنه میبینه که بله تنها دلیلی که وجود داره که این تجاوز کرده اقراری که محبوبه علیه مجید کرده و مجید همه جا انکار کرده که من فقط سر عاطفه رو بریدم دست و پاشو قطع کردم و اونو در چاه های مختلف انداختم واسه همین بحث تجاوز به عنف به عاطفه منتفی میشه و از این جهت اعدام نمیشه مجید ولی به خاطر این که 4 فقره قتل انجام داده اعدام میشه.

ماجرای این پرونده هم تموم میشه و همچنان من ترس این رو دارم که در جامعه ما باید یک چنین خشم و نفرتی باعث یک چنین جنایتی در جامعه بشه، پرونده شخصیت این آدم ها رو وقتی میخونیم این ها آدم های روانی نیستن آدم های، به قول حقوق دانان مجرمین به عادت نیستن و این که قصدشون این باشه که آدم بکشن، نه به خاطر یک خشم و نفرتی که اتفاق میفته و این خشم فرو خورده بوده و انباشته شده و این آدم ها تبدیل شدن به یک هیولای عجیب و بزرگ در جامعه ما.

ممنونم که با پادکست دادپویان همراه هستید و مارو همراهی میکنید.

این قسمت پانزدهم پادکست دادپویان بود. منتظر روایت های جنایی و جذاب ما از داستانهایی که تو این شهر اتفاق میفته باشید. بهترین پادکست جنایی را با دادپویان تجربه کنید. پادکست یادگیری را توسعه میدهد، کنجکاوی را اسان میکند و زمان های مرده را زنده میکند.

طراحی سایت و ادیت پادکست دادپویان توسط امیر هاشمی و گویندگی پادکست دادپویان را محمد صادقی بر عهده دارند.

در صورت هرگونه مشاوره حقوقی راجع به دعاوی حقوقی و دعاوی کیفری می توانید با وکلای پایه یک دادگستری موسسه حقوقی دادپویان در سریعترین زمان ممکن، مشاوره حقوقی تلفنی یا مشاوره حقوقی حضوری داشته باشید. ضمن مشورت با وکیل پایه یک دادگستری، سوال حل نشده ای برای شما باقی نمیماند.

شما میتوانید جهت گوش دادن و بررسی دیگر ایپزود های پادکست دادپویان کلیک کنید.

مدارک مرتبط با اپیزود پانزده قتل و تجاوز با بی شرمی

مستندات این اپیزود شامل دو عکس است

مدارک مربوط به قتل و تجاوز با بی شرمی
مدارک مربوط به قتل و تجاوز با بی شرمی

مشاوره حقوقی با وکلای پایه یک دادگستریتلفنی حضوری تصویری

اگر نیاز به مشاوره حقوقی با وکیل پایه یک دادگستری دارید، بیش از سی وکیل پایه یک دادگستری، آماده خدمت رسانی به شما عزیزان میباشند.

مشاوره های حقوقی به صورت تلفنی، حضوری و تصویری میباشد.

مشاوره حقوقی