اپیزود سی و نهم مثلث عشق
اپیزود سی و نهم مثلث عشق: ساعت حدود 3 ونیم شبه، صدای یک گلوله توی خیابون شهید نامجو همه همسایه ها رو از خواب بیدار میکنه وقتی میان تو کوچه میبینن که حسن وسط کوچه افتاده و غرق خونه، به اورژانس گزارش میشه، اورژانس میبرش بیمارستان امام حسین و همونجا فوت میکنه. به بچه های کلانتری که اطلاع میدن اونا میان تو محل و بررسی میکنن میبینن که بله شخصی به نام حسن توی کوچه شهید نامجو افتاده زمین پر خونه یه پوکه ام از سلاح کمری کشف میشه.
از همسر حسن تحقیق میشه میگه که تقریبا ساعت 2 و 45 دقیقه شب بود صاحب خونمون اومد گفتش که که ما بهش میگیم حاج خانم، اومد و در رو باز کرد و گفتش که یه نفر با شما کار داره منو صدا کرد من اومدم پایین و دیدم یه نفریه که ریش و سیبیل و کلاه مشکی داره یه کاپشن بلندم تنشه حدودا چل سالشه سراغ همسرمو گرفت رفتم بالا همسرمو صدا کردم گفتم که یه نفر جلوی در با تو کار داره. اول، همسرم یعنی حسن از بالا صدا کرد گفت چیکار داری گفتش که بیا خانم یکی از دوستات تو بیمارستانه به کمکت نیاز داریم.
شوهرم رفت پایین بعدم صدای یه شلیک رو شنیدم و بعدم اومدم پایین دیدم که شوهرم افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق خونه، ضارب رو نمیشناسم فقط میدونم که با برادر شوهرم یه سری اختلافا وجود داشت، سلام من سید محمد صادقی وکیل کیفری تهران هستم دی ماه 1402 و شما دارید پادکست دادپویان رو میشنوید.
خیلی ازتون ممنونیم که ما رو همراهی می کنید و همونجوری که همیشه ازتون خواستم کامنتاتون میتونه برای ما بسیار جذاب و بسیار راهگشا باشه، برای ما کامنت بذارید که شاید تنها دلگرمی ما برای پادکست دادپویان همین انتقاداها و پیشنهادهای شماست.
بریم و وارد داستان این قسمت یعی قسمت سی و نهم پادکست دادپویان بشیم از صاحب خونه هم که تحقیق میشه اونم تقریبا یه چنین حرفی رو میزنه یه نفر اومد پشت در گفت با حسن کار دارم گفتم شاید خونه نباشن یا خواب باشن زنگ بالا رو زدم کسی جواب نداد رفتم از پله ها بالا در اتاقو زدم خانوم حسن درو باز کرد و اومد تو کوچه رو نگاه کرد و رفت بالا شوهرشو صدا زد.
ساعت تقریبا فکر می کنم دو و نیم، سه صبح بودش بعدم که یه صدای شلیکو شنید و اومدم پایین و دیدم که حسن روی زمین افتاده، از همسایه ها و اطراف خونه هم تحقیق میشه و اونام همین صدای تیرو تایید میکنن و میگن که دیدیم که خانوادشون دارن داد و بیداد میکنن رفتیم و دیدیم که حسن روی زمین افتاده.
اولین کاری که بچه های آگاهی که حالا پرونده بهشون ارجاع شده باید بررسی بکنن اینه که توی مسائل خونوادگی ببینن که آیا اختلافاتی وجود داشته یا نداشته، یکی از مواردی که خیلی مشکوکه اینه که تقریبا یک سال و نیم قبل هم، همین آدم یعنی حسن توی خیابون مورد ضرب و جرح قرار گرفته.
برای مشاوره رابطه نامشروع، می توانید با وکیل رابطه نامشروع در تماس باشید.
یه نفر با چاقو زدتش بعدم ضاربین رو دستگیر کردن و اونا گفتن ببخشید اشتباه کردیم و تقریبا آزاد شدن یعنی حداقل اتهام بهشون که مبنی بر قتل هستن باشه رد شده یه مورده مشکوک دیگه هم وجود داره که دختره حسن تعریف میکنه، میگه ساعت پنج صبح بود یه نفر اومد توی خونمون با بابام درگیر شد بعدم مامانم صدا کرد بابا رو بابامام چون خیلی هیکلی بود و این حرفا طرفو زد و اونم از خونه فرار کرد.
حتی یه صحبتی هم توی خونه باهم کردن یعنی طرف گفتش که من برای دزدی نیومدم، بابامم گفتش که پس برو منم کاری با تو ندارم ولش کرد، خیلی مورد عجیبیه، شاید دخترش میگه شاید این موردیه که برای هیچ کس رخ نداده باشه شاید تو یکی از قسمت های پادگست در مورد حالا قسمت جان سخت رو گوش داده باشید ما یه موضوع مشابهی داریم که چندین بار یه نفر مورد ضرب و جرح یک شخص ناشناسی قرار میگیره و شکایتم نمیکنه این داستانم تقریبا شبیه داستان جان سخته حداقل توی تحقیقات پرونده.
از برادر مقتول تحقیقات میشه و اون میگه که حسن با زنش یعنی لیلا خیلی اختلاف داشت چند بار لیلا تهدیدش کرده بود گفته بود که ازت طلاق میگیرم از دستت خلاص میشم حتی یه بار گفته بود بالاخره من یه روز تو رو میکشم از یه سری از همکارای مقتولم تحقیق میشه اونا هم این اختلاف رو تایید میکنن خصوصا یه نفر به نام چنگیز، چنگیز کیه؟
همون کسیه که وقتی که ضارب میاد دم در خونه میگه که زن چنگیز مریضه پاشو بیا و بریم بیمارستان یعنی معلومه ضارب خونواده رو میشناسه، چنگیز که یکی از دوستای حسن یعنی مقتول بوده رو رو میشناخته و میان میگه زن چنگیز مریضه اونم اختلاف خونوادگی رو تایید میکنه میگه اره یه بار لیلا و حسن اختلاف داشتن من خودم رفتم اونجا آشتیشون دادم.
پزشکی قانونی هم سوراخ ورودی گلوله رو تایید میکنه میگه یک گلوله ای اومده و از سمت پشت سر وارد شده و تقریبا میانه های مغز متوقف شده یعنی گلوله رفته جمجمه رو خرد کرده و وارد مغز شده و نسوج مغزی رو از بین برده و همین عامله قتل شده یعنی خرد شدگی جمجمه و له شدگی مغز.
پزشکی قانونی و گزارش اسلحه میگه که تقریبا فاصله تیراندازی بیش از یه متر و کمتر از پنج متر بوده اون گلوله ای هم که از سلاح کمری خارج شده خیلی شبیه سلاح ماکاروفه یه سلاح روسیه و مشخصات پوکه ای هم که تو صحنه است همون گلوله ای که از سر مقتول خارج شده مطابقت داره.
تحقیقات از خانواده مقتول
تحقیقات ادامه پیدا می کنه و با خواهر حسن هم تحقیقات میشه تقریبا همه خونواده مقتول میگن که لیلا همسرش عامل قتله، خواهر مقتول تعریف میکنه میگه که یه شبی ما توی خونه بودیم منم اون روز خونه بودم در خونه رو ما قفل کردیم ولی یه نفر دیدیم که وارد خونه شده و با برادرم درگیر شد همه از خواب پریدیم برادرمو تهدید به قتل کرد اول برادرم نمیذاشت فرار کنه ولی زنش میگفتش که حسن ولش کن بره و بعد دیدیم اون کسی که اومده تو خونه از دری که من خودم قفل کرده بودم خارج شده.
یه جوری کفششم دستش گرفت و فرار کرد به پلیسم خبر دادیم و بررسیم شد گزارشم تهیه شد و حسنم میگفتش که یه شخصی اومده بود تو میخواست منو خفه کنه خواهر حسن میگه اون خونه هیچ راه ورودی نداشت همه جا قفل بود من نمیدونم چه جوری از خونه فرار کرد.
یکی از کسایی که ازش تحقیق میشه نامادری حسنه نامادری حسن تعریف میکنه میگه که من با زن حسن یعنی لیلا خیلی صمیمی بودم و اون تعریف میکرد میگفتش که من با علی در ارتباطم آدرس و مشخصات علی رو هم به من داده بود یه روزم تو مولوی دیدم که علی داره با لیلا راه میره یه پسر قد بلند خوشتیپ و خوشگل بود.
ترک بودو لهجه هم داشت چندین بارم دیده بودم که لیلا با علی داره تلفنی صحبت میکنه لیلا میگفت که خیلی علی رو دوست داره علی هم خیلی دوسش داره حتی علی گفته بود که اگر بخوای به لیلا گفته بود گفت اگر بخوای من میتونم حسن شوهرتو بکشم که با هم دیگه زندگی بکنیم.
که حتی من من نامادری حسنم مخالفت کردم گفتم نکن این کارو خونش پای هممونو میگیره، نامادری که اسمش ماه ننه هست تعریف میکنه میگه که لیلا میگفت علی بعضی وقتا که کسی خونه نیست میاد منزل ما با هم صبحونه میخوریم و جلوی اون با رکابی میشینه حتی وقتی که خونشونو عوض کردند و اومدن توی همین خیابون شهید نامجو اینا با همیگه در ارتباط بودن کلید خونه رو هم بهش داده بود.
من به لیلا میگفتم این کارا رو نکن تو شوهر داری، میگفت من علی رو دوست دارم میگفت حسن با من نمی خوابه به من اهمیت نمیده اخلاق بدی داره شبام خونه نمیاد احتمالا حسن با زنای دیگه ای ارتباط داره، ماه ننه تعریف میکنه میگه که بعد از اینکه حسنم به قتل رسید دیدم تلفنی لیلا داره با علی صحبت میکنه و بهش میگه که ممکنه منو ببرن زندان.
علی هم پشت تلفن بهش گفته بود که اگر بخوای من جای تو میرم زندان، ولی در مورد اینکه حسن و کی کشته هیچ صحبتی نکردن با هم دیگه من نمیدونم کی کشتتش ولی میدونم که قبلا علی پیشنهاد قتل حسن رو به لیلا داده لیلا قسم میخوره میگه که کار علی نیست وقتی که حسن رو کشتن علی اصلا شهرستان بوده و من مطمئنم من اومدم جلوی در دیدم علی نبودش نمیدونم کی بوده.
از یه نفر دیگه که تحقیق میشه یک نفر به نام طاهره هست که از دوستای لیلا هست در جریان تقریبا کم وکیف ارتباط های لیلا و حسن و علی و اینا هستش اونم تعریف میکنن میگه که من میدونم که لیلا با آدم های مختلفی رابطه نامشروع داشته با علی هم رابطه داشت حتی به منم پیشنهاد همین کارار رو داده بود ولی من چون شوهر داشتم قبول نکردم البته این مربوطه به گذشته میشه جدید نیستش.
با این تحقیقات معلوم میشه که داستان مربوط میشه به یه شخصی به نام علی، برای ردیابی این آدم بچه های اگاهی شروع میکنن به تحقیقات کردن و اول میرن سراغ یه شخصی به نام شهرام که پسر عموی علی هست توی شهرستانه پیگیری میکنن شهرام همراهی نمیکنه همکاری نمیکنه با بچه های آگاهی و شهرامو و ارتباطاتش رو تحت کنترل قرار میدن میفهمن که توی شهرستان خوی احتمالا متهم ممکنه مخفی شده باشه.
میرن اونجا خونشو پیدا میکنن بررسی میکنن ساعت حرکت ورود و خروجش به شهر خوی و بعد به سمت تهران زیر نظر گرفته میشه و وقتی که میاد توی تهران علی دستگیر میشه، تو بازرسی بدنی از علی میبینن که چهارتا قطعه عکس از لیلا وجود داره اطلاعات مربوطه به لیلا توی تلفنش هست و یه نامه عاشقانه ای که لیلا به علی نوشته.
یه دونه رشته زنجیر طلا هم توی وسایل متهم یعنی علی کشف میشه که حرف ای و ال روش نوشته شده حکاکی شده، ازش تحقیقات میشه و میپرسن که اقا چجوری این اسلحه رو خریداری کردی یه رکب اولی هم بهش میزنن که تو اینو به قتل رسوندی و علی شروع میکنه تعریف کردن ماجرا.
آشنایی قاتل و همسر مقتول
میگه که ما داستان آشناییمون این بود که من با یه زن دیگه ای تو هتل بهارستان آشنا شدم اونم گفتش که من یه دوستی دارم به نام لیلا و میتونی با اون رفیق بشی البته یه زن سه تا بچه داره گفتم باشه من فقط برای رفاقت میخوام وقتی که با هم رفتیم بیرون و آشنا شدیم بهش گفتم که میخوام با تو ازدواج کنم، خیلی دل بسته لیلا شده بودم.
تو تحقیقات از علی میگه که من چندین بار خواستم که با لیلا قطع ارتباط کنم بالاخره شوهر داشت و می ترسیدم که اتفاقی بیفته ولی همون زنی که گفتم تو هتل بهارستان واسطه آشنایی ما شده بود باعث شد که ما ارتباطمون با هم دیگه حفظ بشه، یه روز ما رفتیم در خونه لیلا من و یه نفری به نام یوسف، یوسف کیه؟ همون کسی که من اسلحه رو ازش خریدم و صدا زدیم پیرزن که صاحب خونه بودش اومد پایین و رفت بالا لیلا رو صدا کرد لیلا هم حسن رو صدا کرد اومد و وقتی که حسن اومد توی کوچه یوسف با اسلحه اون رو به قتل رسوند.
من خودمم اسلحه رو از یوسف خریده بودم منم اسلحه داشتم ولی یوسف اونو به قتل رسونده قرارمون هم همین بود قرار بود من یه مبلغی بهش پرداخت بکنم اونم بزنه حسن رو بکشه من حسنو به قتل نرسوندم، بچه های آگاهی اقدام میکنم برای کشف یوسف، محمد برادر یوسف رو پیدا میکنن و ازش تحیقات میکنن میگه بله من با علی یه جا کار میکردم و بهم گفتش که علی بهم گفتش که اسلحه لازم دارم منم گفتم که خودم ندارم ولی برات پیدا میکنم.
دوست و آشنا دارم تو ارومیه گفتش که تماس بگیر ببین قیمتش چنده منم پیگیری کردم تماس گرفتم و پیدا کردم با یوسف برادرم صحبت کردم یوسف گفت آره من اسلحه دارم اگر میخوای بگو که من بفرستم براش، یوسف اسلحه رو پیدا کرد علی هم پولشو آماده کرد قرار شد بره سمت خوی گفت اونجا هست اسلحه علی هم رفت سمت خوی یه بخشی از پولو داد اسلحه رو گرفت و اومد سمت تهران.
علی بخشی از پولو هم نداد گفتش که تقریبا نصف پولو داده بود نصف پول نداده بود که یوسف پیگیری می کرد میگفت آقا این پول اسلحه چی شد علی هم گفته بود منم پولت رو میدم نگران نباش ضامن شدی من پرداخت میکنم فقط از یوسف یک عذرخواهی بکن بگو یه ذره طول میکشیه تا این پول بتونم جور کنم.
خیلی گیر یوسف و برادرش محمد سر اینه که آقا علی پول مارو نداده اسلحه رو گرفته ولی پول نداده بعد از چند روزم که گذشت علی گفتش که من دیگه این اسلحه رو نمیخوام یه ذره هم عذرخواهی کرد و بعدم یوسف خیلی ناراحت شده بود که آقا این اسلحه رو گرفتی پولشم نصف نیمه دادی حالا هم پس میدی.
خلاصه تو یه پشتی جاسازی میکنه اسلحه رو و براش میفرسته همون سمت خوی من نمیدونستم که علی اسلحه رو برای آدم کشی میخواد اگر میدونستم هیچ وقت این اسلحه رو براش نمی خریدم محمد یعنی برادر یوسف و علی طبیعتا بازداشت موقت میشن میرن زندان و تحقیقات برای دستگیری یوسف انجام میشه.
پیگیری میکنن می فهمن که یوسف سمت ارومیه هست میرن ارومیه و خلاصه یوسف رو هم دستگیر میکنن یوسف هم داستانی که برادرش محمد تعریف کرده رو تایید میکنه میگه بله من اسلحه رو از نادر گرفتم نمیدونستم برا چی میخواد فقط گفتش که محمد برادرش، یعنی گفت که یکی از دوستاش به نام علی اسلحه لازم داره و اومد اسلحه رو از من گرفت من یه روزم خونه هم دعوتش کردم اومد اینجا با هم دیگه یه شامی خوردیم شب موندش بعدم اسلحه رو بس به کمرش سواره ماشین شد تو ترمینال و رفتش سمت تهران.
من دیگه هیچ خبری ندارم ولی بعد چند روز دوباره اسلحه رو به من پس آورد و نادرم خیلی شاکی بود که اقا اسحه رو از من خریدی و همین ماجرا باعث اختلاف بین منو نادر شد، شاید اسم خیلی زیاد باشه ولی خیلی مهم نیستش این اسم ها، اون چیزی که میدونیم اینه که علی به عنوان متهم پرونده ما که اسلحه رو خریداری کرده اومده و حالا یه سری اعتراف ها و اقرارها داره میکنه.
برای مشاوره حقوقی قتل، می توانید با وکیل قتل در تماس باشید.
خرید اسلحه
فقط داره مسیر خرید اسلحه رو میگه مهمه چون ممکنه کسی که اسلحه رو تهیه کرده و به علی داده باشه و اگر علی همینجا قاتل باشه خب کسی که اسلحه خریده همیشه معاون در قتل، پس اتهام به اونها هم وارده ولی اون چیزی که مهمه علی الان متهم اصلی پرونده ماست و یوسفی که اسلحه رو بهش داده، حالا یوسف هم از کی خریده از یه شخصی به نام نادر که از همه اینها باید تحقیق بشه.
نهایتا بچه های آگاهی پیگیری میکنن و میرن سراغ نادر، نادرم میگه بله من این اسلحه رو از عراق آوردم و اسلحه رو به یوسف دادم ،یوسف با من یه جا کار میکرد و به من گفتش که اسلحه لازم دارم و بعدم اسلحه رو به من داد، یه مواجه حضوری هم توی آگاهی بین یوسف و نادر میشه هر دوتاشون اظهارات همدیگه رو تایید میکنن و میگن که بله ماجرا از این قرار بوده هیچ اطلاعی هم از ماجرای علی نداریم که این اسلحه رو برای چی میخواسته و چه اتفاقی با این اسلحه افتاده.
ادامه تحقیقات از علی انجام میشه علی حرف های قبلی رو تکرار میکنه و میگه که بله من با لیلا رابطه نامشروع و عمل زنا داشتم خیلی هم عجیب تعریف میکنه این ماجرا رو میگه که لیلا مبتکره رفتارهای لذت جنسی بودش، میگه یه جوری اصلا منو تحریک میکرد به این رابطه جنسی که اصلا تا حالا من ندیده بودم، و منم آدمی بودم که رابطه جنسی قبلش نداشته بودم جوون بودم و اصلا وارد نبودم تو این مسائل ولی لیلا کاملا وارد بود. به این مسئله و من چندین و چند بار باهاش رابطه جنسی داشتم.
توی تحقیقات پرونده میگه دویست بار من باهاش رابطه جنسی زنا داشتم ولی میگفت منو مجبور میکرد تهدیدم میکرد و میگفتش که باید با من رابطه داشته باشی، بعدم میگفت من توی بدنم دستگاه دارم بچه دار نمیشم از این صحبتها علی توی تحقیقات میگه که لیلا چندین بار پیشنهاد قتل حسن رو به من داد یه سری راهکارم برای قتل به من توصیه میکرد میگفتش که باید این روش هایی که میگم رو اجرا بکنی تا بتونی حسن رو بکشی من میگفتم آقا من میترسم ولی منو تهدید میکرد میگفت تو باید شوهرمو به قتل برسونی و ما دو تا به هم برسیم.
ببین من چقدر به تو حال دادم تو هم باید برای من یه کاری انجام بدی یه بار حتی خودمو مجروح کردم خودزنی کردم شاید بترسه ولی دست از سر من برنداشت گفت اگه خودتم بکشی من دست بردار نیستم دائم منو تهدید میکرد میگفت با چوب ماشین یا اسلحه نمیدونم باید این کارو یه جوری انجام بدیم یه بارم رفتم خوی و برگشتم و گفتم که ببین اسلحه پیدا نکردم شاید دست برداره از سرم ولی قبول نکرد.
بالاخره مجبور شدم با محمد یعنی برادر یوسف صحبت کنم و ازش اسلحه بگیرم موضوع روهم به لیلا گفتم ولی باور نمیکرد تا اینکه رفتم ارومیه و برگشتم و اسلحه رو خریدم به لیلا گفته بودم ولی باور نکرده بود و وقتی اسلحه رو تو دستم دید قبول کرد گفتش که ببین صبر کن من بهت میگم یه روزی رو هماهنگ میکنم تا بیاین و حسن رو بکشیم.
خلاصه یک شب قرار گذاشتیم ولی من سر قرار نرفتم خیلی ناراحت شد حالش خراب شد و رفت بیمارستان و بعدم من رفتم بیمارستان عیادتش بعدم سناریور چید دیگه گفتش که میای میگی که آقا مثلا زن چنگیز حالش بده چنگیز کیه؟ دوست شوهرته دوست حسنه گفتن بچه ها چی میشن گفتش که هیچی بچه هارو من یه فکری براشون میکنم.
خلاصه داستانی که برامون تعریف کردم ساعت دو شب رفتم اونجا و اون پیرزن صداشون کرد و بعدم اومد پایین و منم گفتم که زن چنگیز مریضه بیا بیمارستان، حسن که رفت وسط خیابون من به سرش شلیک کردم بعدم رفتم اسلحه رو یک جا قایم کردم تا بتونم بعدا تحویل محمد بدم یوسف نمیدونست که من اسلحه رو برای چه کاری میخوام.
فقط لیلا خبر داشت واسه همین بچه ها رو هم فرستاده بود خونه پدرش که ما بتونیم یه برنامه خیلی جامع و مانعی برای قتل حسن داشته باشیم اسلحه سه چهار روز بیشتر دستم نبود بعدم تحویلش دادم، از نادرم که تحقیق میشه میگه که آره اسلحه توی خونه ماهست که حالا به عنوان الت قتاله الان میشناسیمش و خونه ما تو ارومیه هست بخواهید تحویل میدم.
بچه های آگاهی هماهنگ می کنن و میرن ارومیه و اسلحه رو تحویل میگیرن یه کلت کمری از نوع لاما که توسط زن نادر تحویل اداره آگاهی میشه، تو اینجا پرونده دیگه تقریبا علی همه چی رو گردن گرفته یه سری تناقضات توی پرونده وجود داره یه نکته ای که حالا یک یکی از مخاطبای عزیزمون هم اعلام کرده بود و گفته بود که مگه میشه ما تو اداره آگاهی یه حرفی رو بزنیم و بعدم انکارش کنیم؟
آره میشه چطور؟ طبق قانون ما آن چیزی رو که توی بازپرسی دادیاری یا جلوی قاضی میگیم بهش اعتبار قانونی میدیم چرا؟ صراحت قانونه، قانون میگه اون چیزی که جلوی قاضی گفته میشه اعتبار داره، اون که تو اداره آگاهی گفته میشه خیلی بهش اعتبار قانونی داده نمیشه شاید بشه یک حالا ما بهش میگیم اماره یعنی اینکه یه دلیلی که بشود بهش یه توجهاتی کرد ولی نمیشه دلیل صدور رای.
خیلی از متهمین پرونده این کارو میکنن تو اداره اگاهی یه سری حرفا رو میزنن یا اینکه ممکنه تو اداره اگاهی تحت فشار باشن و این داستان ها و بعد وقتی میان توی حالا مرجع قضایی بازپرس هستش قاضی هست یا هر جای دیگه اونجا همه چیزهایی که گفتن رو انکار بکنن ولی تو این پرونده ما تو نقطه ای هستیم که دیگه علی گرچه اونجا توی اداره آگاهی یه سری چیزا رو رد کرده گفته من نکشتم کس دیگه ای کشته ولی اینجا و توی دادسرا همه چیز رو گردن میگیره.
لیلا هم به تبعش برای اینکه یه نفر علیه اش اعتراف کرده و گفته که همه چیز رو لیلا برنامه ریزی کرده لیلا هم توی اظهارات تقریبا نهاییش توی دادگاه همه چی رو گردن میگیره در مورد اینکه برنامه ریزی کرده برای قتل غیر از رابطه نامشروعش رو یعنی میگه که من با علی ارتباط داشتم ولی اینجوری نبود که با هم دیگه زنا بکنیم با هم دیگه بیرون میرفتیم صحبت میکردیم دو سال قبل از این قتل هم من با علی در ارتباط بودم علتشم گفتیم میگه کم محبتی شوهرش و عدم حمایت خانواده و از این صحبت هایی که می کنن.
میگه شوهرش یعنی حسن و بچه هاشم هیچ اطلاعی از رابطه من با علی ندارن ولی اینکه علی گفتیم با هم دیگه زنا میکردیم من قبول ندارم همش دروغ محضه، در مورد شب قتلم میگه که نمیدونستم که اون روز میخواد بیاد و شوهر منو بکشه ساعت دو اومد و قیافشم تغییر داده بود یه ریشه مصونی گذاشته بود ولی شناختمش.
تنها اومده بود بهش گفتم چیکار داری گفتش که میخوام با شوهرت صحبت کنم که راضی بشه تو رو طلاق بده هرچی اصرار کردم نرفت منو تهدید کرد که برو شوهرتو صدا کن اگه صدا نکنی میام و دست و پاتو میبندم و جلوی شوهرت بهت تجاوز میکنم و بعدم هر دوتاتونو میکشم منم مجبور شدمو رفتم حسنو صدا کردم وقتی رفت تو کوچه بعد اومدم پایین دیدم مرده از همون ابتدا میدونستم که قاتل علی ولی از ترس چیزی نگفتم چون میترسیدم آبروم بره علی هم منو تهدید کرد تلفنی گفتش که باید زن اون بشم منم قبول نکردم ولی همینجور منو تهدید میکرد.
لیلا یه جای دیگه هم میگه که تو تحقیقات دادگاه ازش سوال میکنن اون دوباری که شخصی اومده بود تو خونتون که دخترتون گفته و حالا یه سری صحبتها شد و همسایه ها گفتن خواهر مقتول گفته، گفته بله همین علی بود دو بار دیگه اومده بود خونمون که شوهرمو خفه کنه ولی قصر در رفته بود شوهرم.
بعد قتلم دائم مزاحمم میشد و میگفت آماده شو که با هم دیگه زندگی کنیم منم گفتم نه من الان خیلی از نظر روانی بهم ریختم و قصد ازدواج ندارم گفت میام و میکشمت چند بارم قبل از اینکه حسنو بکشه اومده بود رو پشت بوم خونمون لباس های منو از روی طناب برداشته بود بعد دیدم که لباسهای زیر منو کرده تویه مشمام دستشه و به من نشون میداد میگفت ببین این لباسای توه میام بالا سرت و تو روهم میکشم.
من از این چیزا میترسیدم حسابی ازش حساب میبردم میگفتش که میام یه روز توی خونتون شب دهنتو میبندم و میبرمت، منم بهش گفته بودم که با آبروی من بازی نکن، علی منو به بازی گرفته بود من خیلی از علی میترسیدم یه بار دیگه بهم گفته بود که اسلحه دارم دست پسر خالمه شوهرتو از سر راه برمیدارم و همه این حرفا رو هم یه بار جلوی مادرشوهرم گفته بود مادرشوهرم گفته بود که تو نمیتونی آدم بکشی تو کم داری نمیفهمی چی میگی.
نهایتا شاکی های پرونده میان و به دادگاه میگن تنها چیزی که ما میخوایم قصاص بچمونو کشتن و پدرمون رو کشتن و تنها چیزی که از دادگاه میخوایم قصاص هیچ چیز دیگه ای نمیخوایم علی هم توی آخرین دفاعش همه چیز رو قبول می کنه میگه بله من کشتم تنهایی هم کشتم اون شب از فاصله ده پونزده متری متری بهش شلیک کردم نمیدونم کجا تیرخورد توی سرش ولی من کشتمش.
دفاعیات قاتل
دو بار دیگه هم ما برنامه ریزی کرده بودیم یه بار اومدم خونش ولی انقدر بدنم می لرزید لیلا بهم گفتش که با این وضع نمیشه ادم کشت، دفعه دوم زنگ زدم هماهنگ کردم رفتم بالا و لیلا بهش قرص دیاسپان داده بود که بی حال بشه روی پاشم نشسته بود من رفتم رو سینش نشستم ولی از خواب بیدار شد و دنبال من کرد، فکر کرد من دزدم منم با چاقو تهدیدش کردم و فرار کردم.
از روی سادگی این کارو کردم تهدیدهای لیلا بود که باعث شد من یه چنین اتفاقی برام بیفته لیلا میگفت که از مجازات سنگسار بترس، بکشی بهتره منم از روی ترس این کارو کردم از خوانواده مقتول تقاضای بخشش دارم که منو عف کنن یه سری اظهارات دیگه هم توی پرونده هستش، که علی تعریف میکنه میگه که برای من نامه های عاشقانه می نوشت چون این رو میگم برای اینکه توی رای دادگاه هم کامل نوشته شده قاضی این رو ذکر کرده و یکی از شاید ادله ای میدونه که لیلا و علی با هم ارتباط دارن رابطه نامشروع برقرار شده و معاونتی کرده در قتل حسن.
میگه که نامه مینوشت و نامه ها هم از طرف لیلا بوده و نقش لب های ماتیکی لیلا روی نامه ها بوده لیلا توی آخرین دفاعش همه اتهامات رو رد میکنه، میگه نه معاونت در قتل رو قبول دارم نه زنای محسنه رو، تمام اظهاراتم اجباری بوده بازپرس نوشته و من امضا کردم اصلا این آقا نمیشناسم عکس هایی هم که داده مونتاژه من اصلا اطلاعی ندارم.
من الان دارم قربانی یه توطئه ای میشم که احتمالا علی برای من چیده همه این اظهارات گفته میشه و نهایتا دادگاه رایش رو صادر میکنه، رای دادگاه رای بسیار جالبیه رای مستدل و مستند خیلی دوست داشتم کل رای رو براتون بخونم ولی با توجه به اینکه خوب رای بسیار مفصل و طولانی هستش و خیلی از جاهاش همین داستانیه که برا شما تعریف کردم شاید براتون یه ذره خسته کننده باشه.
ولی اون چیزی که از رای برمیاد اینه که میگه اظهارات علی با روند پرونده مطابقت داره با روند قتلی که اتفاق افتاده، انطباق حقیقت با خود جریاناتی که تو پرونده اتفاق افتاده و علی گفته، لیلا هم خیلی جاها اقرار کرده به ماجرای قتل و خودش رو کاملا آگاه نسبت به اتفاقات نشون داده ولی یه جایی اومده انکار کرده ولی اون چیزی که اقراره با واقعیت منطبقه ولی اونجایی که انکار کرده ناشی از هوش سرشار این آدمه و احتمالا آموزه هایی که توی زندان و حالا آدمای دیگه یاد گرفته.
میدونیم خیلی از متهمین توی پرونده ها شاید اولش خیلی چیزا رو وا بدن ولی وقتی که میرن توی زندان و برمیگردن ما تو جلسات بعدی دادرسی حرفهای عجیب غریبی ازشون میشنویم علتش رو هم حالا بذاریم به این علت که یه سری آدمها توی زندان هستن که خودشون یه زمانی ممکنه مقام قضایی بوده باشن ممکنه وکیل بوده باشن و کاملا مسائل حقوقی رو بلدن اونجا بهشون میگن رفتید این حرفو بزنید اینجوری از زیر بار این مثلا اتهام فرار کنید و از این داستانها.
واسه همین من داشتم توی پرونده ای که وقتی که متهم پرونده بعد از تقریبا یک سال و فکر میکنم دو سه ماه از زندان اومده بود توی جلسه رسیدگی یه جوری صحبت کرد که من به قاضی پرونده گفتم به نظرم ایشون بسیار وکیل خبره تری از وکلایی که من الان توی این جلسه رسیدگی دارم میبینم.
اینجا هم اظهاراتی که لیلا میکنه مشخصه که اون انکار آخرش خصوصا اینه که معلومه که آموزش دیده شاید یه ذره براتون مثلا خیلی ساده بیاد که مگه میشه یه نفر اقراری بکنه و بعد انکار بکنه بله ممکنه این اتفاق بیفته و تو جریان دادرسی ما میبینیم که همین انکارای ناگهانی یه دفعه همه چیز رو برمیگردونه کامل و رق توی پرونده برمیگرده ولی توی این دادنامه ما میبینیم که قاضی کاملا آگاهانه در مورد این مسئله اظهار نظر میکنه و همه اینها رو دلیل میدونه برای اینکه اتفاقا لیلا متهم پرونده است.
لیلا کاملا در جریان ماجرا قرار داشته دادگاه با توجه به همه این دلایل و مدارک که تعریف کردیم قتل رو ثابت میدونه لااقل برای علی با همدستی لیلا ولی در مورد بحث زنا چون یه حد شرعی هست یه ذره احتیاط وجود داره تو پرونده ها میگه که ما چندتا دلیل داریم براش، اولین دلیل که مهم ترین دلیلم هست اقراره جایی که علی اقرار کرده یه جایی گفتیم دیگه دویست بار گفته من رابطه جنسی داشتم با لیلا.
ولی لیلایه جاهایی اقرار و یه جاهایی انکار کرده ولی یه دلیل دیگه هم میاره اینکه علی توی یه سری اعترافاتش گفته که روی بدن لیلا بالای نافش یه خط عمودی زخم وجود داره و رو ارنجشم یه زخم قدیمیه که این هم بررسی شده توسط پزشکی قانونی و گفتن بله یه چنین چیزی هستش و این نشون میده که پس علی بدن لخت لیلا رو دیده بوده.
و پس این ارتباط وجود داشته حالا یکی از ادله ای که میاره اره برای منم جالب بود گفتم که شاید برای شما هم جذاب باشه نهایتا دادگاه بزهکاری یا همون اتهام وارده به علی رو در مورد بحث قتل عمد و زنای غیر محسن می پذیره و معاونت لیلا رو هم به بحث قتل قبول میکنه و از اتهام زنای محسن رو هم بهش وارد میدونه البته بعضیا قضات اکثریت اوضاع میگن زنای محسنه هم توسط لیلا اتفاق افتاده.
برای مشاوره حقوقی کیفری، می توانید با وکیل کیفری در تماس باشید.
زنای محسنه هم اینه که شوهر داره و باهاشم رابطه داشته و الان با شخص دیگه ای رابطه جنسی داشته، دادگاه علی رو به اتفاق اراء قضات پرونده به قتل عمدی مرحوم محکوم و به یک بار قصاص نفس و از لحاظ زنای غیر محسن هم به صد ضربه شلاق محکومش می کنه و لیلا رو هم به خاطر معاونت در قتل عمدی به پونزده سال حبس تعزیری محکومش می کنه و در مورد اتهام زنهای محسنه با نظر اکثریت قضات به حد رجم و سنگسار محکومش میکنه.
به این دادنامه اعتراض میشه و پرونده میره دیوان عالی کشور دیوان عالی کشور هم بررسی میکنه پرونده رو و در مورد زنای محسن اعتراض خیلی شدیدی شده بوده به این علت که میگفتن که اقا اصلا زنا ای حاصل نشده اقرار های درستی وجود نداره و واسه همین نمیشه لیلا رو به زنا محکوم کرد دیوان عالی کشور استدلال میکنه میگه ما اصلا به اقرار کاری نداریم از علم قاضی رسیدیم به این موضوع که زنا اتفاق افتاده.
ما چند تا دلیل داریم برای مثلا اثبات یه سری از جرائم یکیش مثلا اقرار شهادت شهود حالا قسم یه جاهایی و یه جاهایی هم علم قاضی، دیوان عالی کشور میگه با توجه به اینکه علم قاضی باعث شده که بپذیره که زنا اتفاق افتاده واسه همین ما هم زنا رو تایید میکنیم بقیه محکومیت ها رو هم می پذیره و به قول ما ابرامش میکنه و علی محکوم میشه به قصاص و لیلا هم محکوم میشه به حبس و سنگسار.
الانی که با هم صحبت میکنیم هیچ کدوم از اینا نیستن نه علی و نه لیلا شاید دردناک ترین قسمت داستان های جنایی همین قسمت باشه یه مقتولی که جونش رو از دست داده و یه قاتلی که به خاطر همین ماجرا اون هم جونش رو دست می ده، نمیدونم شاید اولیای دم باید بخشند یا قصاص کنند تو خیلی از پرونده های قتل من دیدم که اولیای دم بخشیدن قاتل رو و بسیار حال خوبی داشتن و تو خیلی از پرونده هام دیدم که اولیای دم قصاص کردند و اونها هم حال خوبی داشتن.
یه دو راهیه که شاید نه من بفهمم و نه خیلی از شماها شاید تنها کسی که میتونه این رو درک کنه اولیاء دم باشن که پای چوبه اعدام واستادن و میخوان ببخشن یا قصاص کنن، امیدوارم که هیچ وقت هیچ کدوممون گرفتار یک چنین ماجرایی نشیم و توی این دو راهی قرار نگیریم.
این قسمت سی و نه پادکست دادپویان بود. منتظر روایت های جنایی و جذاب ما از داستانهایی که تو این شهر اتفاق میفته باشید. بهترین پادکست جنایی را با دادپویان تجربه کنید. پادکست یادگیری را توسعه میدهد، کنجکاوی را اسان میکند و زمان های مرده را زنده میکند.
طراحی سایت و ادیت پادکست دادپویان توسط امیر هاشمی و گویندگی پادکست دادپویان را محمد صادقی بر عهده دارند.
جهت هرگونه مشاوره حقوقی فوری راجع به دعاوی حقوقی و دعاوی کیفری می توانید با وکلای پایه یک دادگستری موسسه حقوقی دادپویان در سریعترین زمان ممکن، مشاوره حقوقی تلفنی یا مشاوره حقوقی حضوری یا مشاوره حقوقی تصویری داشته باشید. ضمن مشورت با وکیل پایه یک دادگستری، سوال حل نشده ای برای شما باقی نمیماند. وکیل آنلاین را فراموش نکنید.
شما میتوانید جهت گوش دادن و بررسی دیگر ایپزود های پادکست دادپویان کلیک کنید.
مدارک مرتبط با اپیزود سی و نهم
مستندات این اپیزود شامل دو عکس است.
مشاوره حقوقی با وکلای پایه یک دادگستریتلفنی حضوری تصویری
اگر نیاز به مشاوره حقوقی با وکیل پایه یک دادگستری دارید، بیش از سی وکیل پایه یک دادگستری، آماده خدمت رسانی به شما عزیزان میباشند.
جهت مشاوره حقوقی تلفنی یا مشاوره حقوقی حضوری و یا مشاوره حقوقی تصویری کلیک کنید.
درج دیدگاه