اپیزود سیزده خفاش شب
خاطرم هست وقتی به او گفتیم: میخواهی اعدام شوی و حالا چه میخواهی؟ گفت: صبحانه!» او در آخرین خواستهاش روی کاغذ نوشت: «به هیچ کس بدهکار نیستم و از کسی طلبکار نیستم و از همه طلب بخشش دارم».
سال 1371 یه سری تجاوزها و سرقت ها اتفاق افتاد. اما در پاییز سال ۱۳۷۱ به دنبال شکایت دختران جوانی با این عنوان که ۲ مرد پس از سوارکردنشان به عنوان مسافر طلاها و پولهایشان را سرقت کرده و برخی را نیز مورد تجاوز قرار دادهاند، پرونده تشکیل و ماموران را به دستگیری این دو ترغیب کرد. (اپیزود سیزده خفاش شب)
برای مشاوره حقوقی قتل، میتوانید با وکیل قتل در تماس باشید.
ظهر یکی از روزهای پاییز همان سال، خودرو از سوی نیروهای انتظامی در منطقه شهرزیبا شناسایی شد. ماموران خودروی مذکور را تعقیب کردند و پس از چند تیراندازی که به زخمی شدن غلامرضا و البته مرگ یک عابر پیاده منجر شد، سرنشینان خودرو را دستگیر کردند.
علی کریمی و مراد نادری در بازجویی به چندین فقره تجاوز و سرقت مسلحانه علیه بانوان اعتراف کردند.
علی با پوشش زنانه عقب خودرو مینشست تا به زعم خود دختران را فریب دهد و در ادامه با سوار کردن آنها بهشون تجاوز می کرد و طلا جواهراتشونو می دزدید.
پرونده بررسی شد و احکام صادر شد، همدستش در این پرونده سال 1375 به اعدام محکوم شد و او در راه انتقال به دادگاه توانست از دست مأموران فرار کند و به خانه برادرش «رضا» برای زندگی برود. او از راه دزدی هزینههایش را تأمین میکرد.
در این باره صاحبخانه برادر خفاش شب هم به خبرنگاران گفت: حدود 5 ماه پیش برای اجاره خانهام آمد و خودش را آرایشگر معرفی کرد و من هم زیرزمین خانهام را با گرفتن 700 هزار تومان ودیعه با ماهی 5 هزار تومان به او اجاره دادم تا اینکه بعد از عید متوجه شدم یک مرد شیک پوش هرازگاهی به خانه آنها میآید.
آخرین بار حدود یک ماه پیش بود که این مرد (خفاش شب) که بعدا فهمیدم برادر اوست با سر و وضع خوب و یک کیف سامسونت در دست به خانهشان آمد. به مستاجرم اعتراض کردم که این مرد کیست که مرتب به خانه شما میآید؟ او گفت، غلامرضا برادر من است که اخیرا از آلمان به ایران آمده است.
او خانهای در تجریش دارد و برای سرکشی پیش ما میآید. وقتی آنها به خانهمان به عنوان مستاجر اثاث آوردند، وضع مالی خوبی نداشتند ولی این اواخر زندگیشان تغییر کرد و آنها مرتب وسایل جدیدی به زندگیشان اضافه میکردند تا اینکه همسرم به من گفت عکس غلامرضا برادر مستاجرمان را در تلویزیون نشان دادهاند، ولی من باور نکردم چون آنها آدمهای ساکتی به نظر میرسیدند و ما فکر نمیکردیم برادر مستاجرمان خفاش شبهای تهران باشد. (اپیزود سیزده خفاش شب)
خفاش شب، روبهروی آرایشگاه در یکی از شعبات بانک در طرشت دو حساب پسانداز و جاری باز کرده بود و پولهای خود را از آن طریق به قوچان حواله میکرد.
جسد سوخته در پارک چیتگر
این موضوع گذشت تا 13 فروردین 1376 که به آگاهی غرب تهران اعلام شد یه جسد تو پارک چیتگر پیدا شده. بچه های آگاهی میرن و با جسد سوخته یه زن 54 ساله مواجه می شن. حدود 10 روز بعد یه قتل دیگه اعلام میشه.
حدود 10 روز بعد یه قتل دیگه تو بلوار آسیا گزارش میشه که یه مادر و دختر 8 ساله است که مثل قبلیا با چاقو کشته شده و سوزونده شده.
اینجا نقطه عطف ماجراست که یه گزارشی میرسه که تو شهرک چشمه یه تاکسی پیکان فرار کرده و یه زن و دختر پسرش از ماشین پریدن بیرون.
پلیس آگاهی یک ماه بررسی میکنه و متوجه میشه این زن سرایدار مدرسه است. بچه های آگاهی میگن ما کل مدرسه های اون اطرافو گشتیم تا پیداش کردیم. یه زن محجبه ای بود که برامون تعریف کرد تاکسی گرفتم برای شهرک چشمه که وسط راه رفت سمت بیابون. یه جا واساد و چاقو رو گذاشت زیر گردنم. هرچی دستگیره درو عقب جلو کردم در باز نشد.
افسر آگاهی تعریف میکنه شگردش این بود که ماشینو سرقت می کرد و در عقبو خراب می کرد که درش باز نشه و پنجره ها پایین نیان و یه زندان کوچیک تو ماشین درست می کرد. قربانی ماجرا تعریف میکنه که همینجا بود که چند نفر با بیل و کلنگ اومدن سمت ماشین. داستانم این بود که روز قبل یه سرقتی از خونه نیمه کاره میشه و آهن و سیمان می برن و کارگرا فکر میکنن همون دزدان و میان سراغ ماشین.
اون خانم تعریف میکنه زیر لب دعا می کردم. وقتی دیدم کارگرا اومدن با لگد کوبیدم به در و درو باز کردم و بچه ها رو انداختم بیرون و خودمم پریدم بیرون و تاکسی فرار کرد. آگاهی سابقه ماشینو بررسی میکنه میبینه ماشین سرقتیه. (اپیزود سیزده خفاش شب)
بچه های آگاهی با این اطلاعات شروع میکنن به تحقیق کردن. 4 تا قتل داریم و یه ماشین پیکان سرقتی ولی هنوز قاتل پیدا نشده. افسر آگاهی تعریف میکنه وقتی قتل 3-4 که مادر دختر بودن اتفاق افتاد یه تیم تشکیل شد و هم قسم شدیم که قاتلو پیدا کنم.
تو فاصله اردیبهشت 76 تا اواسط تیرماه 7 6 5 تا جنازه دیگه هم پیدا میشه که شبیه قبلیاست و معلومه که ماجرا قتلای زنجیره ایه و قاتل یه نفره.
این ماجرا می گذره تا ساعت 10 شب روز پنجم تیرماه ۱۳۷۶ بسیجیان پایگاه مقاومت شهید نظری درغرب تهران در گشتهای خود در سطح شهر با غلامرضا برخورد میکنند و در ابتدا خود را جبار رحمتی و اهل مشهد معرفی کرده بود. خانهام در سه راه آذری است و برای خرید از فروشگاه شهروند آمده بودم که حالم خراب شد؛ به خانه یکی از دوستانم که در پونک همین نزدیکیها است رفتم که شب را در آنجا بمانم، اما کسی در خانه نبود و ناچار شدم به این بوستان بیایم و استراحت کنم.»
واحدهای گشتی بسیج محله به غلامرضا گفتند که برو و در اینجا نمان، اما بعد از مدتی بازهم نیروهای گشتی بسیج او را دیدند و به رفتارش شک کردند.
پس از تذکر نیروهای بسیج بوستان را ترک کرد، اما پس از گذشت دو ساعت، نیروهای بسیج این فرد را دوباره در همان حوالی پیدا کردند و زمانی که از او پرسیدند که هنوز اینجایی و چه کار میکنی، پاسخ داد: «برگشتم به خانه دوستم بروم».
واحد گشت بسیج از او خواستند که خانه دوستش را نشان دهد، بعد از اینکه غلامرضا چند دقیقهای آنها را معطل کرد و در خیابانها گرداند، نیروها فهمیدند که دوستی در کار نیست و بلافاصله او را به پایگاه بسیج منتقل کردند و پس از بازجویی و تفتیش بدنی مرد ناشناس یک دسته کلید و سوییچ خودروی پیکان سفید رنگی را در جیبش پیدا کردند.
پس از گشت در منطقه خودروی پیکان سفیدی را پیدا کردند که به کلید جیب مرد میخورد که بعدها مشخص شد که خودرو سرقتی است. (اپیزود سیزده خفاش شب)
نیروی بسیج او را به کلانتری تحویل داد و پلیس سوژه را کت بسته در اختیار آگاهی تهران میزاره.
برای مشاوره حقوقی قتل، میتوانید با وکیل قتل در تماس باشید.
سرنخ از قاتل زنجیره ای خفاش شب
از طرف دیگم یکی از رفتگران شهرداری حین تمیز کردن خیابان یک بسته پلاستیکی را پیدا میکند. داخل این بسته پلاستیکی تعدادی شناسنامه، کارتهای شناسایی و شماره تماسهایی بود. این رفتگر با شماره تماسی که در بسته پلاستیکی بود تماس میگیرد تا خبر پیدا شدن مدارکشان را بدهد.
بعد هم بسته را به آنها تحویل میدهد. خانوادهای که بسته را از رفتگر میگیرند آن را به مأموران آگاهی تحویل میدهند. اداره آگاهی وقتی بسته را بررسی میکند متوجه میشود فتوکپی یک خودرو پیکان درون آن است. مأموران به شخصی که ماشین برای او بود تماس میگیرند و میگویند که مدارک ماشینت پیدا شده، اما آن شخص میگوید که ماشینش به سرقت رفته و اداره آگاهی تماس گرفته که ماشینش نیز پیدا شده است.
و سارق هم دستگیر میشه. افسر آگاهی تعریف میکنه ساعت 12 شب بود خبر دستگیری سارق ماشینو دادن و حدسمون این بود که سارق همون قاتله. اومدیم سمت آگاهی شاپور و خدا خدا میکردیم که حدسمون درست باشه. یکی از بچه ها میگفت مطمئنم الان تو اتاق بازجویی آدمی نشسته که ماه هاست رسانه ها بهش میگن خفاش شب.
رئیس اداره سرقت میگه سجده شکر کردم و زنگ زدم به رئیس اداره آگاهی آقای ابوالفتحی. یه تیم تشکیل دادیم برای بازجویی و تحقیقات.
اگه این پازل به وجود نمیومد ممکن بود سارق یه وثیقه بزاره و از اداره آگاهی خارج بشه. (اپیزود سیزده خفاش شب)
اولین کار این بود که انگشت نگاری بشه و سوابقش دربیاد. غلامرضا موقعی که دستگیر میشه انگشتاشو محکم به دیوار اداره آگاهی میکشه تا اثر انگشتش پاک بشه و وقتی هم انگشت نگاری میکنن چیزی از سوابقش در نمیاد.
متهم هویت خودش را «عبدالله عبدالرحمان» معرفی کرد و گفت: من افغان هستم. تلویزیون در مصاحبه با خفاش شب و یکی از مأموران آگاهی به صورت سراسری آن را پخش کرد. متهم باز در همین مصاحبه گفته بود که افغان است. من درگیر پرونده بودم و از این مصاحبه خبر نداشتم.
خب این مصاحبه و پخش آن از تلویزیون در جامعه انعکاس بدی دربرداشت. فرض کنید مردم با خود تصور میکردند که ما افغانها را پناه میدهیم و آخر سر ناموس ما را در کشور خودمان میکشند و این تصور باعث میشد یک خصومت و دشمنی و حتی اتفاقهای بدتری رخ دهد. شرایط به نحوی بود که برخی افغانیها از رفتن به سر کار یا فرستادن فرزندانشان به مدارس جلوگیری میکردند؛ البته همه اینها به این دلیل بود که خفاش شب خود را افغانی معرفی کرده بود.
کار به جایی رسید که یکی از فرماندهان پلیس گفت: باید تمام افغانهای غیر مجاز جمع آوری شوند و کسانی که به صورت غیر قانونی وارد کشور شدهاند، اخراج شوند.
رئیس اداره آگاهی میگه آن زمان تلفن همراه نبود. شب یکی از مأموران آگاهی به در خانه ما آمد و خبر پخش مصاحبه تلویزیونی خفاش شب را به من اطلاع داد. میدانستم این موضوع تبعات بدی را در جامعه خواهد داشت. سریع به اداره آگاهی رفتم و خواستم متهم را بیاورند. نقشه افغانستان را جلوی متهم گذاشتم و از او خواستم بگوید کجا زندگی میکند. نتوانست بگوید.
از او پرسیدم در افغانستان فرهنگ و زندگی چگونه است، باز نتوانست توضیح دهد. از دو نفر در بازداشتگاه که تابعیت افغانی داشتند خواستم حضور پیدا کنند و از او سوال بپرسند. آنجا بود که خودش فهمید دروغ گفته و دستش رو شده است، ولی باز نام واقعی خود را اعلام نکرد.
اون زمان رسانه کمک بزرگی به این پرونده میکنه. بازجوی پرونده آقای گودرزی میگه سرویس حوادث خبر آقای بلوری و ابراهیمی بود عکس متهمو دادم بهشون گفتم منتشر کنید تا هرکی اطلاعاتی داره اعلام کنه همون روز که عکس منتشر شد یه مردی تماس گرفت که این آدمو میشناسم. گفت که پیش برادرش در خیابان طرشت تهران زندگی میکند و برادرش آرایشگر است.
مأموران را به محل اعزام کردیم و بعد مشخص شد تماس گیرنده مشخصات را درست ارائه داده است.»
رفتیم سراغ خونه متهم. وقتی خانهای که خفاش شب در آن زندگی میکرد را پیدا کردیم اتفاق عجیبی افتاد. (اپیزود سیزده خفاش شب)
برای مشاوره حقوقی قتل، میتوانید با وکیل قتل در تماس باشید.
بررسی خانه برادر خفاش شب
موقع بررسی خانه تمام جواهرات مربوط به این زنان و وسایل آنها کشف شد. کفش های زنونه و لباسایی که احتمالا یه خاطره هایی ازشون داشت و خلاصه مزونی تشکیل داده بود از وسایل مربوط به زن هایی که بهشون تجاوز کرده بود. برادرش به ما گفت که هر وقت غلامرضا به خانه میآمد تمام سر و صورتش جای چنگ بود.
حتی آنها تعریف کردند که یک بچه معلول داشتند و یک روز که خانه نبودند وقتی از بیرون برمیگردند، میبینند متهم سر بچه را میان در کمد گذاشته و میخواهد در کمد را ببندد تا او خفه شود. از او سوال کردند که چرا این کار را انجام میدهد و او پاسخ داده وقتی این بچه بزرگ شود زندگی سختی خواهد داشت برای همین میخواهم او را بکشم.
بعد از اینکه محل زندگی خفاش شب پیدا شد دادستان پرونده اولین کاری که کرد پیدا کردن خانه پدری او بود. خونه پدریش بررسی می شه و یواش یواش اطلاعاتی از این آدم به دست میاد. ولی هنوز هویت واقعیش کشف نشده بود.
افسر آگاهی تعریف میکنه چون اثر انگشت نداشتیم نمی دونستیم واقعا این آدم کیه و فقط حدسمون این بود که این آدم با تمام ماجراهای مربوط به قتل و تجاوز ارتباط داره. نهایتا به ذهنمون رسید که دستشو تو آب گرم گزاشتیم تا اثر انگشت ظاهر بشه که نتیجه ام داد و وقتی سوابقش دراومد دیدیم غلامرضا خوشرو همون مراد نادری است.
افسر آگاهی بعد این کشف میگه دو تا دلیل برای این همسانی وجود داشت که غلامرضا خوشرو همون مراد نادریه. اثر گلوله روی شقیقه که موقع تعقیب و گریز سال 71 ایجاد شده بود و مدل موهاش که البته رنگ کرده بود و سیاه کرده بود که تغییر چهره بده. در اصل موهاش بور بود. ظاهر نحیفی داشت ولی زورش زیاد بود واسه همین راحت زن و دخترا رو با زور میتونست تو کنترل خودش بگیره.
چون حکمی که براش صادر شده بود اعدام بود تصمیم گرفته بود این دفعه تنهایی کار می کرد تا همدستی نداشته باشه که اگه لو رفت اونو لو بده. اصلا یکی از علتایی که طعمه هاش رو می کشت همین بود که شناسایی نشه. (اپیزود سیزده خفاش شب)
قدم بعدی بررسی وسایل متهم بود وقتی هم که پیکان بازرسی شد آثار خون زیادی در زیر صندلی عقب و در کنار دستگیرهها مشاهده شد و وقتی این خونها با خون اجساد تطبیق داده شد، مشخص شد که این همان فردی است که این قتلها را مرتکب شده. غیر از این لکه خونها، طنابهایی در صندوق عقب ماشین یافت شد که با همان طنابها دو قربانی آخر را خفه کرده بود. البته اثر انگشت متهم هم روی طنابها وجود داشت.
غلامرضا یه حرکت دیگه ای هم که زد این بود که بعد از لو رفتن یه همدست برای خودش تعریف کرده بود به نام مهدی رسولی که تو همه بازجویی ها و تو دادسرا می گفت قتلا رو انجام داده و من فقط سرقت می کردم. یه مدتم همه رو بازی داد و روزنامه ها هم نوشتن ولی نهایت معلوم شد یه خورزو خانیه که اصلا وجود نداره و برای تبرئه کردن خودشه.
غلامرضا خوشرو کرد کوی در سال ۱۳۴۳ در خراسان در روستای فاروج متولد شد و در ۹ سالگی او را به تهران فرستادند.
عبدالله عبدالرحمن، مراد نادری، ستار و خفاش شب از القاب و نامهای غلامرضا بود. (اپیزود سیزده خفاش شب)
او اولین بار در شهرستان نیشابور به دلیل ارتکاب سرقت در سال ۱۳۶۱ دستگیر و در ادامه با اعتراف واهی خود مبنی بر جاسوسی برای کشورهای بیگانه به زندان رفت.
تو همان زندان زبان آلمانی و انگلیسی را یاد گرفت و وقتی آزاد شده بود مهر یک پزشک را به سرقت برد و برای زنان و دختران نسخه پزشکی مینوشت. به همسر اولش «منیژه» نیز که پزشک بود گفته بود که پزشک است. سپس وقتی این خانم متوجه دروغ او میشود طلاق میگیرد. ببنید تمام این مسائل باعث عقدههای سرکوب شده در متهم بوده است.»
گودرزی قاضی پرونده در خصوص جرایم غلامرضا خوشرو شرح میدهد: «تمام جرایمی هم که با علی کریمی مرتکب شده بود، نسبت به زنان و دختران بود. یک مسألهای وجود داشت، متهم پیش زنی که به عنوان نامادری زندگی میکرد از همان بچگی او را از خانواده جدا کرده بود و نمیگذاشت خانوادهاش را ببیند.
هر شش ماه خانهشان را تغییر میداد تا خانوادهاش نتوانند غلامرضا را ببینند. خود متهم هم به ما میگفت که این زن این کارها را میکرد که من خانوادهام را نبینم. حتی وقتی خانواده متهم آمدند و او را دیدند هیچ حسی به آنها نداشت. متهم دارای اختلال شخصیت ضد اجتماعی بود. ببینید! وقتی گروههای روانشناسی با او صحبت میکردند میگفتند متهم هیچ حسی ندارد. نه حس غم و نه حس شادی. (اپیزود سیزده خفاش شب)
درخواست خفاش شب قبل اعدام
خاطرم هست وقتی به او گفتیم میخواهی اعدام شوی و حالا چه میخواهی؟ گفت: صبحانه! باز هم میشد بیشتر از اینها روی این متهم به لحاظ شخصیت شناسی کار شود. یک موضوعی که در این پرونده وجود داشت زندگی متهم بود. شما حساب کنید این آدم از ۱۷ سالگی در زندانهای مختلف رشد پیدا کرد اما در همان زندانها شخصیت ضد اجتماعی او شناخته نشد که اگر شناخته و درمان میشد شاید او به خفاش شب تبدیل نمیشد.
جامعه بود که از متهم خفاش شب ساخت. روزنامهها آن زمان تیتر خوبی برای این متهم زده بودند و آن این بود: کبوتری که خفاش شد.
کمکم متهم به محل وقوع قتلها و محلهایی که آنها را برده و سوزانده بود اعتراف کرد. حتی یادم است در بازسازی یکی از صحنهها متهم کمی از محل جلوتر رفت و وسایل مقتول را آورد به ما تحویل داد و گفت: این وسایلش است. (اپیزود سیزده خفاش شب)
بعد دستگیری هم یه سری افراد اومدن و اطلاعاتی به پلیس دادن بعد از افشای جنایتهای خفاش شب و انتشار چهره او در رسانهها تازه چهره واقعی این قاتل فاش شد و افرادی که او را میشناختند با مراجعه به پلیس اطلاعاتی از زندگی او میدادند. یک نوجوان 16 ساله تهرانی به نام محمد که توانسته بود خفاش شبهای تهران را شناسایی کند به ماموران گفت: وقتی چهره مرد جنایتکار را در تلویزیون دیدم، بلافاصله او را شناختم چون برادرش در نزدیکی خانه ما بود.
برادرش در خیابان طرشت صاحب یک آرایشگاه است و همیشه خفاششب به این آرایشگاه رفت و آمد میکرد. بلافاصله قضیه را با خانوادهام مطرح کردم و با کمک آنها جریان را به ماموران انتظامی خبر دادیم. هر موقع به آرایشگاه برادرش میرفتم، خود مرد تبهکار را در آنجا میدیدم. خفاش شب برای آخرین بار که به مغازه برادرش آمد، یک شلوار لی آبی رنگ و کاپشن مشکی به تن داشت و یک کیف سامسونت هم به دست گرفته بود.
تا آنجا که اطلاع دارم، اسمش غلامرضا است و خفاششب گاهی با من صحبت میکرد. او میگفت حدود چهارسال در آلمان بوده و طوری حرف میزد که گویی فارسی را فراموش کرده است.
حمیدرضا گودرزی»، قاضی پرونده تعریف میکنه، پروندههای مربوط به قتل و قتلهای سریالی زیاد است. پرونده خفاش شب یکی از مهمترین پروندههای جنایی ایران در چند دهه اخیر است. یکی از علتهایی که این پرونده را مهم جلوه میدهد اسامی مختلفی است که این متهم برای خود ساخته بود. علت دیگر موضوع زندگی او بود که پلهپله مشخص شد.
از فروردین ماه سال ۷۶ تا تیر ماه همان سال ۹ فقره قتل در تهران رخ داد که قتلها یکسری مشخصههای مشترک داشتند. یکی از این مشخصههای مشترک این بود که تمام قربانیان زن یا دختر جوان بودند. یکی دیگر این بود که قربانیان با ضربات متعدد چاقو کشته شده بودند. مشخصه دیگر این بود که قربانیان پس از به قتل رسیدن سوزانده شده بودند. موضوع دیگر اینکه تمامی اجساد در اطراف تهران که کمجمعیت بودند، کشف شد. شرایط تهران در آن روزها شرایط خاصی بود. (اپیزود سیزده خفاش شب)
تهران در آن سال شهری بود که اتوبانهای زیادی روزبهروز در آن ساخته میشد. قتلها نیز در حواشی این اتوبانها به وقوع میپیوست. چرایی این ماجرا نیز به این موضوع برمیگشت که در حوالی این اتوبانها ماشین یا تاکسی وجود نداشت و برای همین مردم مجبور میشدند از وسایل نقلیه ناشناس استفاده کنند.
پرونده قتلهای او با کشف جسد زنی ۵۴ ساله در مقابل پارک چیتگر در روز ۱۳ فروردین ۱۳۷۶ شروع شد و پس از آن ماموران اجساد سوخته زنان دیگری را در ۱۶ و ۳۱ فروردین، ۲، ۸، ۱۴ و ۳۰ خرداد کشف کردند.
غلامرضا در مصاحبه تلویزیونی که در آن زمان با او انجام شد درباره نخستین مقتولان خود گفت: «اولی را ساعت نه ونیم یا ده شب سوار کردم و به سمت پایین حرکت کردم. نرسیده به استادیوم آزادی به داخل فرعی پیچیدم، او که متوجه قضیه شده بود در داخل ماشین با من درگیر شد و من هم او را با ضربات چاقو کشتم.
دومی خانمی بود که از شهرک مخابرات سوارش کردم البته صبح زود بود، وقتی به سمت سرازیری رفتم به سمت فرعی پیچیدم و خانم مسافر فهمید؛ داد و فریاد کرد و با من درگیر شد و کمی که جلوتر رفتم ماشین را نگه داشتم و با چاقو زدم و او را کشتم.» (اپیزود سیزده خفاش شب)
او درباره مقتول سوم و چهارم خود گفت: «صبح زود خانمی را از شهرک غرب سوار کردم، پس از طی مسافتی به سمت فرعی پیچیدم و به طرف جاده خاکی رفتم و خانم مسافر گفت: کجا میروی؟ و با من بگو مگو کرد؛ بعد چاقو را درآوردم یک ضربه زدم.
حوالی ساعت ده شب بود که از طرف مینی سیتی به طرف بالا میرفتم، در آنجا خانمی منتظر تاکسی بود که او را سوار کردم و پس از طی مسافتی تغییر مسیر دادم و به طرف فرعی خیابان رفتم که دختر داد و فریاد کرد؛ از او خواستم داد نزند، ولی او جیغ میکشید و دست و پا میزد کمی جلوتر رفتم به جای مناسبتری رسیدم و یعنی انتهای مینیسیتی. دختر را زیر پل بردم و کشتم و بعد از آن جنازهاش را اطراف ولنجک و اوین انداختم و آتش زدم»
به گفته خفاش شب، او وسایل مقتولان را در بازار میفروخته و اعتراف کرد که چهارسال پیش هم به جرم آدم ربایی و آزار دختران محکوم شده است.
برای مشاوره حقوقی قتل، میتوانید با وکیل قتل در تماس باشید.
علت آدم کشی خفاش شب
او در پاسخ به علت آدم کشیهایش گفت: دلیل بخصوصی نمیتوانم تعریف بکنم. یک هفته اعصابم خراب بود و دست خودم نبود، تشنج به من دست میداد و همهاش توی فکر بودم.
9 فقره قتل که 7 تاش با ضربات چاقو بود و 2 تاش با خفه کردن طناب و بعد سوزوندن جنازه ها.
پرونده غلامرضا خوشرو کوران کردیه خارج از نوبت در شعبه ٣٥ دادگاه عمومی واقع در مجتمع قضایی امام خمینی (ره) مورد رسیدگی قرار گرفت.
در اولین جلسه که علنی و با حضور شاهدان تشکیل شد، او خود را معرفی کرد و گفت که ٢٨ ساله و ساکن روستائی در قوچان خراسان است. (اپیزود سیزده خفاش شب)
دومین جلسه دادگاه مدتی پس از تشکیل، برای رسیدگی به موارد خلاف عفت عمومی و به منظور حفظ حیثیت خانوادههای قربانیان، غیرعلنی اعلام شد.
دادگاه او یکی از جنجالیترین دادگاههای تاریخ ایران بود که تمام مراحل آن جز رسیدگی به اقدامات منافی عفت او به طور علنی برگزار شد و جزئیات قتلها و جنایتهایش بشدت مردم را تحت تأثیر قرار داد.
اتهامات عنوان شده علیه این متهم سرقت اتومبیل، آدم ربایی، ارتکاب نه فقره قتل، اقدام به قتل برادرزاده خردسال خود و فرار از چنگ ماموران در سال ١٣٧٢ اعلام شد.
در سومین جلسه دادگاه وکیل تسخیری متهم در قسمتی از دفاعیات خود گفت: حکمت حضور وکیل، جلوگیری از مکتوم ماندن حقیقت و رفع ستم به متهم است. حال آن که در این پرونده، ظلم شدید و ستم اکید وسیله این جانی قربانیان و خانوادههای آنان رفته و قلب مردم آزرده شده است.
اینجانب وکیل متهم نیستم، مدعی العموم هستم، چگونه میتوانم اتهامات متهم را نفی کنم، حال آن که متهم صریحأ در مراجع و رسانهها به گناه خود اعتراف دارد.
دادگاه، غلامرضا خوش رو را به ٢١٤ ضربه شلاق و اعدام محکوم کرد و این پرونده با پیک مخصوص به دیوان عالی کشور ارسال و حکم صادره تأیید شد.
سرانجام ساعت ۷:۴۵ صبح روز چهارشنبه ۲۲ مرداد ماه سال ۷۶ غلامرضا خوشرو کوران کردیه در چهار دیوار انبار روباز ورزشگاه آزادی واقع در سه راه دهکده المپیک بعد از اجرای ۲۱۴ حکم شلاق به دار مجازات آویخته شد.
هنگام زدن ضربههای شلاق به دست اولیای دم، یکی از زنان حاضر در جمع فریاد میزد که «وقتی داشتی با چاقو تن دخترم را تکه تکه میکردی به فکر این روزها هم بودی»؟ (اپیزود سیزده خفاش شب)
او درآخرین خواستهاش روی کاغذ نوشت: «به هیچ کس بدهکار نیستم و از کسی طلبکار نیستم و از همه طلب بخشش دارم».
این قسمت سیزدهم پادکست دادپویان بود. منتظر روایت های جنایی و جذاب ما از داستانهایی که تو این شهر اتفاق میفته باشید. بهترین پادکست جنایی را با دادپویان تجربه کنید. پادکست یادگیری را توسعه میدهد، کنجکاوی را اسان میکند و زمان های مرده را زنده میکند.
طراحی سایت و ادیت پادکست دادپویان توسط امیر هاشمی و گویندگی پادکست دادپویان را محمد صادقی بر عهده دارند.
در صورت هرگونه مشاوره حقوقی راجع به دعاوی حقوقی و دعاوی کیفری می توانید با وکلای پایه یک دادگستری موسسه حقوقی دادپویان در سریعترین زمان ممکن، مشاوره حقوقی تلفنی یا مشاوره حقوقی حضوری داشته باشید. ضمن مشورت با وکیل پایه یک دادگستری، سوال حل نشده ای برای شما باقی نمیماند.
شما میتوانید جهت گوش دادن و بررسی دیگر ایپزود های پادکست دادپویان کلیک کنید.
مدارک مرتبط با اپیزود سیزده خفاش شب
مستندات این اپیزود شامل پنج عکس در پایین و یک فیلم در بالای صفحه است.
مشاوره حقوقی با وکلای پایه یک دادگستریتلفنی حضوری تصویری
اگر نیاز به مشاوره حقوقی با وکیل پایه یک دادگستری دارید، بیش از سی وکیل پایه یک دادگستری، آماده خدمت رسانی به شما عزیزان میباشند.
درج دیدگاه