اپیزود بیست و نهم بخشش لازم نیست اعدامش کنید
۱۰ سالم بود. یک روز در پارک تنهایی داشتم بازی میکردم که یک ناشناس من را مورد آزار و اذیت قرار داد. از همان موقع خیلی اعصابم به هم ریخت و از لحاظ روحی مریض شدم. از همان وقت، لکنت زبان پیدا کردم.
موضوعو به همه خواهر و برادرهایم گفتم. ما ۱۱ خواهر و برادر هستیم و من آخرین فرزند این خانواده هستم. برادرهایم مدتها دنبال آن فرد گشتند، اما او را پیدا نکردند.
روز حادثه رفته بودم نان بخرم که سینا را دیدم. داشت تنهایی در پارک بازی میکرد. وقتی او را در آن حال دیدم یاد خودم افتادم.
سلام من سید محمد صادقی وکیل دعاوی کیفری هستم. و شما قسمت 29 پادکست دادپویان رو میشنوید. موسسه حقوقی دادپویان و وکلای ما خیلی تو قسمتای گذشته کمکون کردن. هم تو تولید محتوای داستانا و هم نوشتن متن ها. امیر هاشمی هم که زحمت ادیت و سایت پادکست و موسیقی اونو میکشه که قطعا ماجرا رو جذاب تر میکنه. ما رو به دوستاتون معرفی کنید چون هم داستانای جذاب میشنون هم یه کم با مسایل حقوقی آشنا میشن.
شاید خیلی حوصله نداشته باشید بشینید با وکیل یا مشاور صحبت کنید یا کتاب حقوقی بخونید که البته کار غلطیه ولی به جاش میتونید پادکستای حقوقی گوش بدید و یه کم اطلاعات حقوقیتون رو بالاتر ببرید گرچه هیچ چیز جای کتاب رو نمیگیره.
برای مشاوره حقوقی قتل، میتوانید با وکیل قتل در تماس باشید.
گم شدن پسر بچهای ۱۱ ساله
بریم وارد داستان این قسمت بشیم که به هرجاش که نگاه میکنیم ازش خون میچکه جز آخر داستان.
شهریور سال ۹۶ خبر گم شدن پسر بچهای ۱۱ ساله به نام سینا رو به ماموران پلیس داده شد. ماموران در تحقیقات متوجه شدند سینا در حال بازی در پارک بود که ناپدید شد.
پدر و مادر سینا به زمین و زمان بند نبودند. مادربزرگ به پدر او گفته بود که سینا برای بازی به یکی از پارکهای محله گمرک رفته است. پدر سینا هزار بار پارک را گشت، اما اثری از او نبود که نبود.
از بیمارستانها و کلانتریها گرفته تا پزشکی قانونی را گشتند و از هر کسی که سری به پارک میزد سراغ پسرک را میگرفتند. بالاخره نگهبان پارک سر و کله اش پیدا شد و به پلیس گفت که سینا را روز حادثه با یکی از هم محلیهایشان به نام حامد دیده و با کشف این سرنخ، دستور بازداشت حامد به عنوان تنها مظنون پرونده صادر میشه.
ماموران در بررسیهای محلی و رد زنی و چهره نگاری به مرد جوانی میرسن که زخمهای تازهای روی دستش بود و او را بازداشت کردند. دقیقا همون حامد.
تنها شش روز از گم شدن سینا میگذشت که حامد ۲۲ ساله پرده از این جنایت هولناکی برداشت و به قتل سینا اعتراف کرد.
حامد رو اگه بخوایم تعریف کنیم یه آدم مظلوم و ساکت. آدمی که اگه ببینیش اصلا نمیتونی باور کنی قاتل باشه. یادمه تو دادگاه کیفری یک نشسته بودم داشتم یه پرونده رو میخوندم که یه زندانی اوردن بغلم نشست.
وسط پرونده باهاش شروع کردم گپ و گفت. انقدر آدم با کمالاتی بود که گفتم هر وقت آزاد شدی بیا با هم یه کاری شروع کنیم. فکر کردم درگیر یکی از جرایم اقتصادی کلاهبرداری یا پولشویی و مجرم یقه سفیده که صدای داد و بیداد و دعوای یه سری آدم از تو راهرو اومد.
وقتی رسیدن دم شعبه شروع کردن حمله کردن به همین آدمی که یه ساعتی باهاش دم خور شده بودم. اتاق که آروم شد فهمیدم زن و برادر زنشو با چاقو کشته و سر دختر 8 سالشم بریده.
تو ماجرای ما هم حامد همینقدر آرومه ولی با اتهام قتل. خودش تعریف میکنه میگه یک مدت در یک چاپخانه، کار صحافی میکردم، اما فقط یک مدت کوتاه بود.
بعد بیرون آمدم و اغلب اوقات در خانه بیکار بودم و سرم در لاک خودم بود. گوشهای کز میکردم و با کسی حرف نمیزدم.
تو جلسه دادگاه درباره جزئیات پرونده گفت: من سالها پیش در پارک مورد تجاوز قرار گرفتم. این ماجرا تاثیر بدی در روحیهام گذاشت و وقتی به سن نوجوانی رسیدم اوضاع روحیام بدتر شد. من حتی در این سالها دو بار دست به خودکشی زدم. یک بار قرص برنج خوردم که مرا به بیمارستان لقمان منتقل کردند و نجات پیدا کردم.
یک بار هم با چاقو خودزنی کردم. من از این زندگی خسته بودم و میخواستم خودم را راحت کنم.
صحبت های قاتل
حامد با لکنت زبانی که دارد و گاهی به سختی صحبت میکند، ادامه داد: آن روز حال روحیام به هم ریخته بود. مادر و برادرم در خانه نبودند. پسر همسایه را تو پارک دیدمش به بهانه نشان دادن کبوتر به پشت بام بردم.
ولی یکباره دیوونه شدم و با چاقو به جانش افتادم. حالم آن قدر بد بود که هنگام وارد کردن ضربهها چند ضربه هم به دست خودم زدم. نمیدونم چند تا ضربه زدم فقط میزدم. تو گردن تو پهلو. پا صورت.
یادمه وقتی سرمو آوردم بالا هیچی از سر و صورت سینا نمونده بود. همه جا پاره شده بود و فقط یادمه هر ضربه ای می زدم خون میپاشید تو صورتم. انگار افتاده بودم به جون خودم و داشتم خودمو سلاخی می کردم.
با تمام قدرت می زدم. پزشکی قانونی 89 ضربه چاقو به سینا رو تایید میکنه.
کارم که تموم شد اومدم خونه داداشم ماجرا را به او گفتم و او از من خواست تا خودم را به پلیس معرفی کنم، اما قبول نکردم. من جنازه خونین را لای پتو پیچیدم. سپس جنازه را داخل چمدان گذاشتیم و با یک ماشین کرایهای به جاده قم بردیم.
برادر حامد در جلسه دادگاه گفت: من و مادرم از کمپ ترک اعتیاد به خانه برگشته بودیم که حامد مرا صدا زد و ماجرا را برایم توضیح داد. من شوکه شده بودم. از او خواستم تا خودش را به پلیس معرفی کند، اما قبول نکرد.
به همین خاطر ناچار شدم در حمل جنازه به او کمک کنم. من در شرایط بدی گرفتار شده بودم و نمیدانستم چه کار میکنم. فقط میخواستم هر طور شده از شرایط بدی که در آن گرفتار بودم خلاص شم. من هنوز نمیدانم چرا برادرم دست به چنین کاری زده است.
قاضی پرونده از مادر سینا خواست تا درباره جدایی از همسرش برای دادگاه توضیح دهد.
زن جوان گفت: من و همسرم ۱۰ سال قبل وقتی که سینا یک ساله بود از هم جدا شدیم. سینا و پدرش با هم زندگی میکردند و من ماهی یک بار پسرم را ملاقات میکردم.
وی در پاسخ به سؤال قاضی درباره اینکه به پسرت درباره محافظت از خودش و اینکه با افراد غریبه رفت و آمد نداشته باشد آموزش و هشدار داده بودی، گفت: من و پدرش هر کدام بارها به سینا گفته بودیم نباید به بهانه دیدن پرنده یا سایر حیوانات به خانه افراد غریبه برود یا حتی با آنها صحبت کند. ولی گوش نکرد متاسفانه. حامدم آشنا بود. هم محلی بود میشناختیمش.
وکیل مدافع حامد به دفاع پرداخت و گفت: پزشکی قانونی در گزارشی اعلام کرده است موکلم جنون ندارد، ولی مرتبهای از اختلال شخصیت را در وی تایید کرده است.
از آنجا که تجاوز در کودکی شرایط روحی و روانی بدی را برای موکلم ایجاد کرده و موجب تشدید اختلال در شخصیت وی شده است، تقاضا دارم حامد به کمیسیون هفت نفره پزشکی قانونی معرفی شود تا این کمیسیون درباره وضعیت روانی وی اظهار نظر کند. البته بارها گفتم که این دفاعیه که در مورد پرونده های قتل بیان میشه و خیلی وقتا به نتیجه هم نمیرسه.
در مورد حامدم چندین بار پرونده به پزشکی قانونی میره ولی سلامت روانی حامد تایید میشه.
برای مشاوره حقوقی قتل، میتوانید با وکیل قتل در تماس باشید.
رای دادگاه
بعد بارها و بارها تجدید جلسه نهایتا جلسه دادرسی تموم میشه و هیئت قضائی وارد شور شد و حامد را به اعدام در ملا عام محکوم کرد. این حکم در دیوان عالی کشور به تایید رسید و پرونده برای اجرا به شعبه اجرای احکام دادسرای جنایی تهران رفته.
در جلسه دوم دادگاه بعد از اینکه کیفرخواست علیه حامد خوانده شد، متهم پای میز محاکمه رفت. او که همچنان با لکنت زبان صحبت میکرد، گفت: من اتهام قتل را قبول دارم و اشتباه کردم و درخواست بخشش دارم.
مادرم در خانه نبود و من برای خرید نان از خانه بیرون رفتم. بعد این بچه را دیدم، با خودم گفتم این بچه سرنوشت بهتری از من نخواهد داشت و فکر میکردم اگر او را بکشم نجاتش داده و کمکش کردهام.
حامد تو زندانه و منتظر اجرای حکم اعدام روز یکشنبه صبح که صداش میکنن برای اجرای حکم تمام بدنش می لرزه. اراذل و اوباشی رو دیدم که رو سکوی اعدام خودشونو خیس میکنن حالا چه برسه به حامد که همینجوری هم مثل موش می مونه.
این مدت خونوادش خیلی تلاش کردن برای گرفتن رضایت تا لحظه اعدام که یه دفعه همه چی عوض شد.
حامد تعریف میکنه می گه باورم نمیشد که در لحظه آخر راضی به گذشت از قصاص شوند. قتل وحشتناک تنها پسرشون جگرشان را سوزانده بود. من هم خودمو برای اعدام آماده کردم.
وقتی زمان اجرای حکم رسید از ترس حتی نمیتوانستم پلک بزنم. چوبه دار را که دیدم انگار دستهایم از بازو قطع شد. سرم گیج میرفت و صدای اطرافم را نمیشنیدم. طناب را که گردنم انداختند، چشمانم سیاهی رفت.
یک دفعه پدر سینا یه چک محکمی به من زد و گفت پشیمانی؟ آنجا بود که دیگر بغضم ترکید و به التماس افتادم. گفتم خیلی پشیمانم. اینجا بود که پدر و مادرش قبول کردند به من مهلت دهند. بعد مادرم خانه اش را فروخت و وجه المصالحه دادیم و آنها اعلام گذشت کردند.
حامد چون قتل انجام داده و جرمش جنبه عمومی داره باید دوران محکومیتشو بگذرونه. برای آخرین بار میارن دادگاه تا دادگاه در مورد جنبه عمومی جرم اظهارنظر کنه.
حامد با همون لکنت زبون بلند میشه و به قاضی میگه: من در زندان قرآن خواندن را یاد گرفتم، هر روز نماز و دعا میخوانم و مسئولان زندان هم تایید میکنند که من زندانی بیآزاری هستم.
در زندان داروهایم را هم میخورم و مقاومت نمیکنم. پدر و مادرم برای اینکه برای من رضایت بگیرند زحمت زیادی کشیدند و خیلی چیزها را از دست دادند تا مرا زنده نگه دارند.
من هم توبه کرده و قول دادهام که آدم خوبی باشم. قبلا هم آدم بدی نبودم و اصلا نمیدانم چرا این کار را کردم. من کار میکردم، برای خودم شغل و درآمد داشتم، اما گاهی حالم بد میشد.
وکیل حامدم میگه: موکل من اتهامش را قبول دارد. همان طور که در جلسه قبلی دادگاه هم گفتم موکل من دچار اختلال شخصیت است و این مسئله در او جدی است، هر چند قانون فقط جنون را رافع مسئولیت کیفری میداند، اما اختلال شخصیت و آسیبی که در کودکی به او وارد شده است او را به سمت ارتکاب جرم کشانده و موکل من تحت تاثیر همین مسئله دچار مشکل شده است.
جلسه دادگاه تموم میشه و قضات یک بار دیگر وارد شور شدند و حامد را با توجه به قتلی که مرتکب شده بود و رضایت اولیای دم به حبس محکوم کردند.
باید اینجای داستان توصیه هایی در مورد عفو و بخشش بکنم یا نکته های حقوقی در مورد قتل بگم و یا توضیحات روانشناسی مربوط به قاتل و خانواده هایی که آسیب می بینن بدم ولی ترجیح میدم اینجا سکوت کنم و قضاوت این ماجرا رو به خودتون واگذار کنم که اگه شما بودید می بخشیدید یا اعدام می کردید.
این قسمت بیست و نهم پادکست دادپویان بود. منتظر روایت های جنایی و جذاب ما از داستانهایی که تو این شهر اتفاق میفته باشید. بهترین پادکست جنایی را با دادپویان تجربه کنید. پادکست یادگیری را توسعه میدهد، کنجکاوی را اسان میکند و زمان های مرده را زنده میکند.
طراحی سایت و ادیت پادکست دادپویان توسط امیر هاشمی و گویندگی پادکست دادپویان را محمد صادقی بر عهده دارند.
در صورت هرگونه مشاوره حقوقی راجع به دعاوی حقوقی و دعاوی کیفری می توانید با وکلای پایه یک دادگستری موسسه حقوقی دادپویان در سریعترین زمان ممکن، مشاوره حقوقی تلفنی یا مشاوره حقوقی حضوری داشته باشید. ضمن مشورت با وکیل پایه یک دادگستری، سوال حل نشده ای برای شما باقی نمیماند.
شما میتوانید جهت گوش دادن و بررسی دیگر ایپزود های پادکست دادپویان کلیک کنید.
مدارک مرتبط با اپیزود بیست و نهم
مستندات این اپیزود شامل 3 عکس و 1 خبر است.
قتل پسر 11 ساله با 89 ضربه چاقو
خبر اولمشاوره حقوقی با وکلای پایه یک دادگستریتلفنی حضوری تصویری
اگر نیاز به مشاوره حقوقی با وکیل پایه یک دادگستری دارید، بیش از سی وکیل پایه یک دادگستری، آماده خدمت رسانی به شما عزیزان میباشند.
درج دیدگاه