اپیزود بیست و چهار پوست شیر
وقتی از مرتضی میپرسن از کجا مطمئن بودی «ماشاالله» قاتل پدرت است؟
میگه تحقیقات زیادی کرده بودم. با تعدادی از شاهدان و اعضای گروه «هاشم» هم حرف زدم. مطمئن بودم «ماشاالله» با کمک یکی از دوستاش بابامو دزدیده و سپس با شلیک گلوله وی را کشته بود.
میپرسن چرا از راه قانونی برای مجازات قتل پدرت اقدام نکردی؟
یک بار شکایت کردیم اما «هاشم» مرد بانفوذ و پولداری بود و با دخالتهایش شکایتمان به نتیجه نرسید. حتی شاهدی هم برای ادعای خود پیدا کرده بودیم.
■ میدانی چه مجازاتی در انتظار توست؟
همان روز که قتلها را شروع کردم، میدانستم آخر راهی که میروم، مرگ است!
■ اگر دستگیر نمیشدی، به قتلهایت ادامه میدادی؟
نه، هاشم آخرین قربانیام بود. دیگر قصد کشتن هیچ کس را نداشتم.
■ تصور میکردی در ملایر شناسایی و دستگیر شوی؟
نه، نمیدانستم از سوی پلیس شناسایی شدهام وگرنه بیشتر احتیاط میکردم.
اینجا دیگه مرتضی همه چی روگردن میگیره و تعریف میکنه که ماجرا برمیگرده به 15-16 سال پیش. برای همین از سن ۱۶ سالگی تصمیم گرفتم خودم عدالت را اجرا کنم و انتقام خون پدرم را بگیرم. شروع کردم به یادگیری تیراندازی و اطلاعات زیادی را درباره هاشم و اطرافیان آن به دست آوردم و چندین مخبر در بین افراد هاشم استخدام کرده بودم.
تنها راهی که برای انتقام جویی وجود داشت این بود که نوچههای او را بکشم تا به هدف اصلیام برسم. به همین دلیل افرادی که اطراف هاشم بودند را کشتم تا توانستم به هدفم برسم.
سلام من سید محمد صادقی وکیل دعاوی کیفری هستم و داستانی که میشنوید یکی از جذاب ترین قتلای سریالی تو ایرانه که ممکنه شنیده باشید که این روزا سریالای شبیه اونو ممکنه دیده باشید.
برای مشاوره حقوقی قتل، میتوانید با وکیل قتل در تماس باشید.
زندگی مرتضی کنار تخته
در سال 62 پسری به نام مرتضی تو منطقه کنارتخته کازرون به همراه پدر، مادر و پنج برادر خود زندگی میکرد، پدر این خانواده یک تک تیرانداز حرفه ای بود که در باندهای راهزن و قاچاق مواد و اسلحه به سرپرستی شخصی به اسم هاشم کار میکرد. تو سال 68 از سوی 2 مرد مسلح جلوی چشم پسر بچه 5 سالهاش مرتضی از حیاط خانهشان پدرشو میدزدن و و دیگر اثری از باباش وجود نداشته.
در همان روزهای نخست برادر هاشم که اعتیاد شدیدی داشت به عنوان متهم تحت تعقیب گرفته شد و اعتراف کرد به همراه مردی به نام ماشاءالله، پدر مرتضی را ربودهاند و بردن به دامداری، ماشاءالله بوده که گلولهای به گلوی مرد ناپدید شده، شلیک کرده و وی را به قتل رسانده است.
برادر هاشم سردسته باند حتی ادعا کرد میداند محل دفن مقتول کجاست و میتواند پلیس را تا بالای سر جسد برساند. اما هاشم و دار و دستهاش که احساس خطر میکردند خیلی زود با جابهجایی جسد پدر مرتضی، شایعه کردند که برادر هاشم دیوانه است و حرفایی که به پلیس زده دروغه و همین باعث شد وقتی پلیس اثری از جسد پیدا نکرد، رای به بیگناهی جوان معتاد داد.
کشته شدن پدر خانواده آتش خشم و انتقام را در دل بچه هایش به خصوص بچه کوچک تر یعنی مرتضی روشن میکند، و این واقعه ی تلخ برای همیشه در ذهن آن ها ماندگار می شود تا این که سعی میکنند قاتل یا قاتلین پدرشان را شناسایی، و به سزای اعمالشان برسانند.
خود مرتضی تعریف میکنه میگه ۵ ساله بودم که دو نفر به منزل ما آمده و پدرم را با خود بردند. آن زمان در حیات مشغول بازی کردن بودم و اون صحنه رو هیچ وقت فراموش نمیکنم. وی افزود: پدرم آن روز که با آن دو نفر رفت، دیگر برنگشت از این مساله به شدت ناراحت بودم چرا که با رفتن پدرم مشکلاتمان زیاد شد. مادرم نمیتوانست مخارج ما را تامین کند به همین دلیلی خیلی زود ترک تحصیل کردم.
زمان و سالهای بعد در کازرون و کنارتخته بسیار زیاد تلاش کردم و با تشکیل پرونده های قضایی می خواستم خون پدرم پایمال نشود اما بضاعت چندانی نداشتیم و نتوانستیم گفته های خود را اثبات کنیم، تنها چیزی که میدونستم این بود که فردی به نام ماشالله به دستور هاشم (همان رئیس این باند قاچاقچی که پدرم برایش کار میکرد).
پدر مارا به قتل رسانده زیرا فردای همان روز ماشالله خودش به خانه ما آمد و اعتراف کرد که پدر مارا کشته و کسی که این دستور را داده بود هاشم بوده است ولی هاشم این موضوع را رد کرده و به گفته هاشم ماشالله به خاطر مصرف مواد توهم زا خزعبلات میگوید و همچین چیزی صحت ندارد ولی همانطور که گفتم به خاطر نفوذ زیادی که این افراد در دادگاه های کازرون داشتند ما نتوانستیم کاری کنیم پس برای همین از سن ۱۶ سالگی تصمیم گرفتم خودم عدالت را اجرا و انتقام خون پدرم را بگیرم.
پس از مرگ پدرم، با زجر و بدبختي بزرگ شديم. هميشه از خدا ميخواستم من را به سنی برساند كه بتوانم انتقام پدرم و أهالی محلو از «هاشم» و ادمای اطرافش بگيرم. به همين خاطر از سال 84 زماني كه 21 سال داشتم، انتقامم را آغاز کردم با شناسايي عاملان قتل پدرم و جمع آوری اطلاعات لازم از همدستانشان، چند اسلحه خريدم.
نخستين قربانيام «ماشاءالله» بود؛ مردي كه پدرم را كشت. او از اشرار منطقه بود كه مرتكب جنايتهاي زیادی در منطقه شده و اهالی از او به شدت ترس و وحشت داشتند. نقشه قتل او را تير سال 85 طراحی كردم. از آنجا كه می دانستم او مرد خطرناكی است و چنانچه اشتباه كوچكی ميیكردم، سريع متوجه ماجرا ميیشد و مرا ميیكشت، چهار شب به صورت مخفيانه خانهاش را تحت نظر گرفتم تا اين كه فرصت مناسبی برای اجرای نقشه به دست آمد.
سرانجام نیمه شب مورد نظر، زمانی که ماشاءالله در خانه تنها بود، از بالای دیوار خودم را به حیاط رسانده و او را در خواب به رگبار بستم. پس از قتل، مدتها مخفی بودم چرا که میدانستم «هاشم» و همدستانش دنبالم هستند. با این حال به فکر کشتن دومین طعمهام بودم. به همین خاطر «حسن» را مهرماه 85 در محل نگهداری گاو و گوسفند با شلیک گلوله کشتم.
حسن چند سال قبل خانوادهام را حسابی اذیت کرده بود. بنابراین همیشه دنبال راهی برای انتقام بودم. به همین خاطر اول تصمیم گرفتم پسرش را بکشم تا داغدار شود. ولی بعد نقش قتل خودشو کشیدم. طبق نقشه از اوایل مهر 85، «حسن» را به صورت نامحسوس زیر نظر گرفته و در موقعیتی مناسب او را با شلیکای زیادی از پا درآوردم.
سومین نفر یه پسر جوانی به نام «فرهاد» بود. مرتضی تو بازجوییها میگه فقط از قتل «فرهاد» پشیمان است: نمیخواستم او را بکشم و مرگش اتفاقی بود. دلیلشم اینه که اسفند سال 85، یکی از دوستانم سراغم آمد و گفت: پسر جوانی به نام «فرهاد» برای دخترها مزاحمت ایجاد میکند بنابراین میخواست از «فرهاد» انتقام بگیرد. روز حادثه قرار بود من رانندگی کنم و او به سمت پای فرهاد شلیک کند. بنابراین پس از کمین و مشاهده «فرهاد» که سوار موتوسیکلت بود به تعقیباش پرداختیم.
وقتی اسلحه را به دوستم دادم و نتوانست شلیک کند. خودم تصمیم به شلیک گرفتم. بنابراین پای «فرهاد» را نشانه گرفتم اما زمانی که قصد شلیک داشتم چرخ ماشین داخل چالهای افتاد که گلوله ناخواسته به قلبش خورد. به هیچ عنوان قصد کشتن او را نداشتم و به همین دلیل وقتی از مرگش باخبر شدم خیلی گریه کردم.
آذر ماه سال 87 نیز داوود و شهاب را با اسلحه کلاشینکف کشتم. این در حالی است که تاکنون اجساد آنها کشف نشده است. دلیل کشتنشونم این بود که وقتی از طریق خبرچین هایم متوجه شدم «داوود» و «شهاب» مأمور قتلم شدهاند چارهای جز پیشدستی ندیدم. آنها براساس نقشه میخواستند مرا به منطقهای خلوت ببرند و بکشند. روز حادثه با اطلاع از این ماجرا سوار موتورشان شدم. اما پس از رسیدن به منطقهای بیابانی، آنها را در یک لحظه غافلگیر کرده و کشتم. بعد هم اجسادشان را دفن کردم.
به دلیل اینکه یکی از دوستانم شاهد این ماجرا بود ترسیدم اگر دستگیر شود ماجرا را فاش کند. به همین خاطر دو روز بعد اجساد را از خاک بیرون کشیده و در محل دیگری خاک کردم.»
ششمین قربانی ام رضا اهل یکی از روستاهای اطراف کنارتخته بود. سالها قبل خانواده من برای یکی از پسران خانواده به آن روستا رفته و دختری را خواستگاری میکنند، اما رضا، معتمد محل، به پدر دختر پیشنهاد میدهد که با این خانواده وصلت نکنند، اما پدر عروس که مرد سادهای بود، من و برادرانم را از گفتههای رضا باخبر کرد و همین مسئله نیز کینه عمیقی در ما ایجاد کرد. نهایتا رضا رو در یک نخلستان با نارنجک و رگبار گلوله کشتم.
برای مشاوره حقوقی سرقت، میتوانید با وکیل سرقت در تماس باشید.
فهرست سیاه مرتضی
پس از این قتل تا مدتها مرتکب جنایت دیگری نشدم تا اینکه شریف، برادر داوود سراغم آمد و گفت: «میدانم شهاب و داوود را تو کشتهای به همین دلیل انتقامشان را خواهم گرفت.» با شنیدن تهدیدهای «شریف» مجبور شدم نام او را هم در فهرست سیاهم قرار دهم. اواسط شهریور نیز «شریف» را در سوپر مارکتی در حوالی میدان معلم کنار تخته شناسایی کرده و او را به رگبار بستم. «شریف» با شلیک 15 گلوله کشته شد و دو نفر دیگر به نامهای «منصور» و «عبادالله» نیز مجروح شدند.»
حالا که همه نوچه های هاشم کشته شده بودن باید میرفتم سراغ هاشم. چهاردهم مهر ماه 1388 سراغ «هاشم» رفت و او را هم با شلیک گلوله به قتل رساند. مرتضی میگوید: «هاشم میدانست سرانجام به دست من کشته میشود به همین خاطر هرچه از او میخواستم قبول میکرد. او همچنین چندین بار من را به خانه خود دعوت کرده بود و دست روی قرآن گذاشته بود که او از قتل پدر من بی خبر بوده است.
حتی «هاشم» برای خاموش کردن آتش کینه در وجودم، پیشنهاد داده بود با دخترش ازدواج کنم. که قبول نکردم، چند بار از هاشم پول گرفتم. آخرین بار که سراغش رفتم و درخواست پول کردم یک هفته مهلت خواست.» او میدانست در این یک هفته نقشه قتلش را اجرا نمیکنم. اما برای من مهم انتقام بود، نه پول؛ بنابراین صبح سهشنبه چهاردهم مهر او را مقابل مغازهاش کشتم.!»
پرونده مرتضی جوکار رو که میخونی فقط همین قتلا نیست. او یک باند خلافکار را به همراه دوستان و برادرانش تشکیل داده بود که از جمله فعالیت های غیر قانونی آن میتوان به ترانزیت مواد مخدر، سرقت مسلحانه از طلافروشی، سرقت مسلحانه از منزل و… اشاره کرد، آن ها پول زیادی از این فعالیت های غیر قانونیشان به دست آورده بودند که با آن خانه و زمین های زیادی در شهرهای مختلف خریدند. البته خودش میگه اینکارا رو میکردیم چون میخواستیم هزینه هامون دربیاد.
مرتضی تو اظهاراتش تو دادگاه خیلی حرفای تاثیرگزاری میزنه : تعریف میکنه میگه من آدمی ام که نماز میخونم و چهار سال است لب به مشروبات الکلی نزده و توبه کردم تا بتواند به آرزوی خود مبنی بر انتقام خون پدرش برسد.
وقتی از شیوه های قتل خود میگفت میشد فهمید که چقدر باهوش است و شباهتی بین قتل های او و عملیات پلیس ایجاد شد که ابتدا در آن افراد حاشیه مرتضی یعنی دوستان و برادرانش دستگیر شدند سپس خود مرتضی دستگیر میشه و این نشان دهندهی بالا بودن ضریب هوشی مرتضی بود.
بهرام جوکار استاد دانشگاه و جامعه شناس اینطور بیان کرد که مرتضی باهوش و غیر اجتماعی است ما دیدیم که او در طول سخنرانی خود چقدر خونسرد است و در مورد هیچ یک افرادی که به قتل رسانده به جز یک مورد ابراز پشیمانی نکرد و معتقد بود که تمام کسانی که به قتل رسانده انسان های فاسدی بوده اند.
او یک بیمار روانیه که کاملا سرحال ایستاده اما بیماری او به طوری نیست که بتواند از جرم هایی که انجام داده فرار کند. او در این جلسه هم خود را قربانی نامید، هم قضاوت کرد و هم نقش مجری را ایفا کرد. او برای راحت کردن وجدانش از مکانیسم مقصر دانستن قربانی استفاده میکند و قربانی هارا عامل اصلی تمام شرارتهای خود معرفی میکند.
و حتی در بحث سرقت مسلحانه و ترانزیت مواد مخدر دلیل کارش را معاشرت با دوستان ناباب قلمداد میکند. مرتضی محصولی از لایه درونی اجتماع است. در این دادگاه معلم دوران دبستان مرتضی نیز حاضر بود او گفت: سال هاست که متهم و خانوادهاش را به خوبی میشناسم، او و برادرانش در خلاف های زیادی دست داشتند، در این سال های اخیر خیلی از بزرگان محل از جمله هاشم آن هارا نصیحت میکرد که دست از کارهایشان بردارند اما آنها گمان میکردند با خلاف میتوانند به همه چیز برسند.
معلمش تعریف میکنه که مرتضی با اینکه سر کلاس خیلی پسر مودب و باهوشی بود، اما به مرور زمان که بزرگتر میشد، حس کینه و انتقام در او نیز رشد می کرد و همین عامل باعث شد که پس از ترک تحصیل به شرارت بپردازد و برای رسیدن به هدفهایش دستکم ۳۰ خبرچین استخدام کند.
به همین دلیل هم پس از وقوع این جرم و جنایتها، مردم با اینکه میدانستند که مرتضی و برادرانش عامل تمام این خرابکاریها هستند اما به خاطر ترس از عواقب و خطرات بعدی، در این باره هیچ صحبتی نمیکردند و حتی در مراجع قضایی هم حاضر به صحبت نشدند مرتضی معتقد است که چند سال قبل پدرش به دستور هاشم به قتل رسیده برای همین مرتضی به دنبال انتقام از او بوده است ولی همچین عذری به هیچ عنوان پذیرفته نیست، چون تا کنون جسد پدر مرتضی پیدا نشده و نمیتوان گفت که او واقعا به قتل رسیده یا نه.
اما متاسفانه مادر مرتضی همیشه به طور علنی میگفت《هاشم قاتل شوهرم است و حالا هم برای سرپوش گذاشتن به گناهانش به ما کمک مالی میکند》و همین مسئله بذر کینه و انتقام را در فرزندان این زن کاشت.
رئیس پلیس آگاهی استان فارس درباره آخرین تحقیقات کارآگاهان پلیس آگاهی به خبرنگارا میگه: «مرتضی» در بازجوییها به هشت قتل اعتراف کرده است. او همچنین به دو فقره سرقت مسلحانه در منطقه اعتراف کرده است. «مرتضی» و همدستانش تیر سال 87 به یک طلا فروشی دستبرد زدند که در جریان این سرقت مرد طلافروش از ناحیه پا هدف گلوله قرار گرفت و دچار نقص عضو شد.
برای مشاوره حقوقی مواد مخدر، میتوانید با وکیل مواد مخدر در تماس باشید.
قاچاق مواد مخدر
تو دومین سرقت به خانه یک دامپزشک دستبرد مسلحانه زد و از آنجا هم مقداری پول و لوازم قیمتی دزدید. شواهد نشان میدهد مرتضی و همدستانش کاروانهای قاچاق مواد مخدر را نیز اسکورت میکردند. وی ادامه داد: مرتضی و دارو دسته اش در این مدت برای فرار از تله پلیس و بستگان قربانیان، در شهرهای مختلف از جمله بوشهر، کنگان و ملایر مخفی شده بود. در اغلب جرایم هم یکی از برادرانش به نام «ایوب» او را همراهی میکرد که او نیز از سوی مأموران پلیس آگاهی در ملایر دستگیر شده است.
رئیس پلیس آگاهی استان فارس در تشریح عملیات دستگیری گفت: مأموران اداره عملیات ویژه پلیس آگاهی پس از تحقیقات گسترده سرانجام موفق شدند مخفیگاه او را در شهرستان «ملایر» استان همدان شناسایی کنند، اما از آنجا که احتمال داشت او دوباره مخفیگاهش را تغییر دهد، بلافاصله تیمی از مأموران راهی ملایر شده و «مرتضی» را در عملیاتی غافلگیرانه در حالی که کلتی در دست داشت، دستگیر کردند.
وقتی از مرتضی میپرسی که سواد داری؟
میگه بله. تا اول دبیرستان درس خواندهام. البته خیلی دوست داشتم درس بخوانم، اما متأسفانه پس از کشته شدن پدرم دچار مشکلات مالی فراوانی شدیم. چند تن از برادرانم دچار اعتیاد شدند و همه اینها دست به دست هم داد تا درسم را نیمه کاره رها کنم.
■ خودت علاقهای به ادامه تحصیل داشتی؟
از درس خواندن بدم نمیآمد اما مهمترین هدف زندگیام گرفتن انتقام خون پدرم بود.
■از کشتن این هشت نفر پشیمان نیستی؟
فقط برای قتل «فرهاد» ناراحت هستم. او نباید کشته میشد که متأسفانه به ناحق کشته شد اما با مرگ «هاشم» و همدستانش ساکنان منطقه به خصوص افراد محروم و بیپناه حسابی خوشحال هستند. ضمناً برای قتلهای خود از چهار سال قبل از خدا تقاضای عفو و بخشش کرده بودم.
بعد از تحقیقات اداره آگاهی و بازپرسی و دادگاه نهایتا مرتضی محکوم به اعدام به دلیل محاربه و قتل میشه و تو فروردین 1390 اعدام میشه مرتضی میگوید حتی اگر بگویید من چند دقیقه دیگر اعدام میشوم اصلا پشیمان نیستم اما میشود گفت که مرتضیهای دیگری وجود ندارد؟
مطمئن باشید که روزی این فسادهای موجود تو جامعه مرتضیهای زیادی را به وجود خواهد آورد…
این قسمت بیست و چهار پادکست دادپویان بود. منتظر روایت های جنایی و جذاب ما از داستانهایی که تو این شهر اتفاق میفته باشید. بهترین پادکست جنایی را با دادپویان تجربه کنید. پادکست یادگیری را توسعه میدهد، کنجکاوی را اسان میکند و زمان های مرده را زنده میکند.
طراحی سایت و ادیت پادکست دادپویان توسط امیر هاشمی و گویندگی پادکست دادپویان را محمد صادقی بر عهده دارند.
در صورت هرگونه مشاوره حقوقی راجع به دعاوی حقوقی و دعاوی کیفری می توانید با وکلای پایه یک دادگستری موسسه حقوقی دادپویان در سریعترین زمان ممکن، مشاوره حقوقی تلفنی یا مشاوره حقوقی حضوری داشته باشید. ضمن مشورت با وکیل پایه یک دادگستری، سوال حل نشده ای برای شما باقی نمیماند.
شما میتوانید جهت گوش دادن و بررسی دیگر ایپزود های پادکست دادپویان کلیک کنید.
مدارک مرتبط با اپیزود بیست و چهار پوست شیر
مستندات این اپیزود شامل هشت عکس و سه خبر است.
مشاوره حقوقی با وکلای پایه یک دادگستریتلفنی حضوری تصویری
اگر نیاز به مشاوره حقوقی با وکیل پایه یک دادگستری دارید، بیش از سی وکیل پایه یک دادگستری، آماده خدمت رسانی به شما عزیزان میباشند.
درج دیدگاه