اپیزود شصت و هشت نقشه غلط
اپیزود شصت و هشت نقشه غلط: ساعت یازده ظهر یه جسدی توی جاده تهران کرج پیدا میشه مامورا میرن اونجا و میبینن که بله جسد متعلق به یه مردی حدودا شصت ساله که دست و پاهاش با یه تیکه پارچه سفید گلدار بسته شده پاهاش هم با یه طناب زرد رنگ از پشت به گردنش بسته شده.
موضوع به دادسرای کرج اعلام میشه و بازپرس کشیک میاد برای تحقیقات صورت جلسهای که تنظیم میکنه وضعیت موجود رو اعلام میکنه دست و پای این آدم بسته شده و پاهاش با کیفیتی که گفتیم از پشت به گردنش.
یه سری عکس هم گرفته میشه و توی پرونده گذاشته میشه تو جسد هیچ اثر دفاعی خیلی ویژهای نیستش یه لنگه جوراب سفید جمع شده هم تو دهن مقتول گزارش میشه پرونده با این کیفیت تحت عنوان قتل به جریان میفته تو حین بین تحقیقات سه روز بعد یه گزارش دیگهای میشه به ماموران آگاهی مبنی بر زورگیری ورودی اتوبان کرج.
مامورای آگاهی میرن اونجا میبینن یه نفر با یه شورت و یه زیرپیراهن رکابی به صورت طاق باز روی زمین کنار رودی که بوده جوی آبی که اونجا بوده افتاده هویتش رو بررسی میکنن شخصی به نام اردلان.
اهالی میگن قبل از اینکه شما بیاید اینجا ما دیدیم که یه نفر اینجا با همین لباس ها به درخت بسته شده بود دست و پاش و با یه تیکه طناب زرد رنگ به درخت بسته بودن دهنشم با چسب بسته شده بود.
نجاتش دادیم چون خیلی اظهار درد میکرد ما اینجوری طاق باز گذاشتیمش روی زمین قدرت تکلم هم نداره آثار جراحت چاقو هم روی دست و پاش معلومه مامورای آگاهی زنگ میزنن اورژانس اورژانس میاد و اون رو میبرنش به بیمارستان سلام من سید محمد صادقی وکیل کیفری تهران هستم. قسمت شصت و هشتم پادکست جنایی دادپویان رو میشنوید. جهت مشاوره حقوقی فوری با وکیل قتل میتوانید با وکیل آنلاین در ارتباط باشید.
قسمتی که یه موضوعی که توش خیلی مهمه اظهارات متناقض و متعارضه و دادگاه از روی شواهد و قراین میرسه به موضوع مجرمانه چون هیچ وقت متهمین اقرار واقعی نمیکنن به واقعه قتل و به اتفاقی که واقعا افتاده ولی دادگاه مجبور کشف کنه ببینه که واقعا چه اتفاقی افتاده در مورد این پرونده هم ما همین وضعیت رو داریم و تعارضاتی که تو حرفهای همه آدمها چه متهمین چه افراد حالا به عنوان شاهد مطلع باعث پیچیدگی بیش از پیش این ماجرا شدن.
اطلاعات مربوط به پروندهها رو میتونید توی سایت پادکست جنایی دادپویان رو دنبال کنید فیلمها عکسها دادنامهها هر چیزی که بشه توی سایت بذاریم شما میتونین اونجا بررسی بکنید و فکر میکنم خیلی به دردتون بخوره اینستاگرام ما هم موضوعات حقوقی که موسسه حقوقی دادپویان برای شما به اشتراک میذاره رو میتونید دنبال کنید و احتمالا اطلاعاتی که به درد همه ما میخوره.
بریم و وارد داستان پیچیده این پرونده بشیم اردلان توی تحقیقات اولیش توی بیمارستان میگه که من با دوستم که یه آدم کارخونهداریه به نام بختیار با خودروی رونیز که داشت داشتیم میومدیم تهران به رشت که رسیدیم ناراحتی قلبی داشت ماشین توی پارکینگ نیروی انتظامی گذاشتیم و با یه پژو کرایه کردیم اومدیم سمت تهران توی اتومبیل غیر از من و بختیار یه خانومیم بودش حدود سه و چهار صبح بود رسیدیم میدون آزادی تو تهران اونجا بودیم که سه نفر اومدن و جلوی ما رو گرفتن گفتن باید با ما بیاید پاسگاه ما هم سوار یه پاترول قدیمی آژیر دار شدیم.
چشم و دهن ما رو بستن و معلوم بود که از قبل برنامهریزی کرده بودن چشم من بسته بود ولی احتمال دادم داریم میریم سمت کرج بعد از چهل و پنج دقیقه وارد یه باقی شدیم ما رو بردن داخل یکی از اتاقهای همون باغ چشممون باز بود ولی دهنو دستامون بسته بود بختیار بیماری قلبی داشت از من کمک میخواست ولی نمیتونستم هیچ کاری بکنم میدونستم بیماری قلبی داره گفت دارم میمیرم بیست دقیقهای ما رو از هم جدا کردن بعد دیگه من ازش هیچ خبری ندارم.
تمام وسایل ما رو با خودشون بردن من بهشون التماس میکردم میگفتن من نمیخوام بمیرم اونا میگفتن شما کارخونه دارید ما از شما سه تا چیز میخوایم اول محل پارکینگ خودرو رو نیزتون رو به ما نشون بدید بعدم کارت ماشین و قبض پارکینگ بدید و از ما ده میلیارد پول میخواستن بعد هم گفتن که باید اطلاعات پسر این آقا این بختیار رو به ما بدید که ما بریم سراغش من بهشون گفتم باشه قبول میکنم ولی در مورد پول فعلا مشکل دارم اونها دو روز بهم مهلت دادن و گفتن که ظرف دو روز باید همه این کارهایی که ما گفتیم رو انجام بدی.
اردلان میگه من و سوار یک ماشین چارصد و پنج کردن که راننده داشتش ولی شمارش رو یادم نیست حرکت کردیم اومدیم تو اتوبان یه مسیری رو طی کردیم و اومدم زن و بچم و سوار کردن و بردن خونه ناصر باجناقم.
یه کارایی رو اونجا انجام دادیم تو ادامه اردلان میگه بعدش منو آوردن به یه درخت بستن لخت کردن دهنم با چسب بستن و گفتن منتظر ما باش تا برگردیم تو رو ببریم تا اون سه تا خواسته ما رو انجام بدین خانواده بختیار در جریان کامل این ماجرا هستن خلاصه مشخصات بختیار هم اعلام میکنه و مامورای آگاهی میرن و میبینن بله مشخصات این دوستش بختیار با اون جسدی که کشف شده توی جاده تهران کرج مطابقت داره.
میبرنش سردخونه جسد رو بررسی میکنه میگه بله جسد همینه مربوط به بختیاره، اردلان هم میره پزشکی قانونی و اونجا بررسی میشه میگن یه سری بریدگیها تو ران راست و بازوی راستش که جمعا نه عدد و در غیر منازعه وارد شده اردلان توی اداره آگاهی میگه اون چیزی که میدونم این که گروگانگیرا منو نمیشناختن ولی بختیار رو نمیدونم میشناختن یا خیر و توی ماشینم که بودیم با خونواده هم من داد و بیداد نکردم استمداد نکردم از مردم به قول خودش برای اینکه میترسیدم که آسیبی به خونوادم بزنم.
میگه گروگانگیرها روز اول یه خونهای بین قزوین و کرج بود منو اونجا نگه داشتن دو روز پشت ماشین بودم یه شب توی کرج دست و پای من و بستن و رفتن که صبح بیان تا من ببرن که همسایهها فهمیدن و به پلیس زنگ زدن اونا دست و پای بختیار و بسته بودن که داشت خفه میشد ولی منو آزاد کرده بودن من و بختیار شیش ماه بود با هم شریک شده بودیم اظهارات متناقض اردلان همینجاها داره خودش رو نشون میده.
یه جا میگه سه روز یه جا میگه چهار روز و حرفهای متفاوتی که میزنه با همه این اوصاف بازپرس تحت عنوان قتل عمدی تفهیم اتهام میکنه به اردلان چون تنها مضنون همین آدم دیگه کس دیگهای الان وجود نداره تو پرونده اردلانم میگه که ربطی به من نداره بختیار آدم رباها به قتل رسوندن منم بازداشت کرده بودن میتونم چهره نگاری کنم بگم هر کمکی لازم باشه انجام میدم ولی تحت عنوان حالا قتل عمدی و اختفای ادله جرم فعلا بازداشت میشه تا اینکه معلوم بشه ماجرا چیه.
انحراف کشاندن آگاهی با داستان سرایی
نگاه آگاهی اینه که اردلان داره یه جورایی به انحراف میکشه مسیر تحقیقات رو، بررسی بیشتر میشه بیشتر میشه تحقیقات خیلی جدی روی این پرونده انجام میشه چون مشخص نیست واقعا ماجرا از چه قراره دیگهای.قتلی اتفاق افتاده یه زورگیری اتفاق افتاده ولی دلایل کافی نیست احتمال داره که اردلان داره دروغ میگه، تقریبا سه ماه پرونده توی اداره آگاهی داره تحقیقات میشه از اردلان تا اینکه اردلان اعتراف به ماجرا میکنه.
اردلان تو اداره آگاهی توی صفحه نود پرونده میگه که به خاطر دفاع از ناموسم مرتکب قتل شدم بختیار رو من کشتم میگه یه ذره به من آب بدید تا من بتونم درست توضیح بدم گلوم خشک شده شروع میکنه گریه کردن و میگه که من پونزده روز مکه بودم تمام وقت داشتم عبادت میکردم اصلا نخوابیدم من مجبور به این کار شدم دلم پر درده، علاقه زیادی به همسرم دارم.
بختیار اومد توی منزل باجناقم توی تهران و من اونجا به قتل رسوندم جسدش هم خودم با طناب و پتو پیچید و با ماشین باجناقم آوردیمش کرج و اینکه اعتراف دارم میکنم این که احساس کردم که مکه رفتم باید راست سخن بگم وجدانم راحت بشه. هیچ اجبار و اکراهی هم تو کار من نیست توی تقریبا شش ماه تحقیقی که از من شده اصلا فشاری به من وارد نشده شیش ماه از ماجرای قتل گذشته و در کمال آرامش و سلامت دارم اینو اعتراف میکنم به خاطر دفاع از ناموسم کشتمش.
شما اگه به حقایق از اول گوش کنید حتما به من حق خواهید داد تو رو به خدا به خاطر بچههام به من کمک کنید این عین اظهارات و دست نوشتههای خود اردلان توی اداره آگاهیه. تو ادامه تحقیقات میگه که از طریق بختیار با یه نفر به نام لواسانی آشنا شدم قرار بود به ما کمک کنه تا بتونیم سطح تولیداتمون رو بالا ببریم مجبور بودم با بختیار رفاقت کنم و بهش نزدیک بشم تا اینکه دیدم بختیار از موقعیتی که وجود داره داره سوء استفاده میکنه و بعد از هفت هشت ماه داره مزاحمت تلفنی برای همسر من درست میکنه.
یه بارم منو فرستاد پیش آقای لواسانی به دنبال نخود سیاه بعدم با همسرم تماس گرفته بود و چند بارم میدونم که قصد کشتن منو داشت یه بار هم توی تالش میخواست من و تو حموم خفه کنه که من فهمیدم اومدم بیرون. یه روز خانومم همه چیز رو برام تعریف کرد گفتم تو یه طوری باهاش صحبت کن که ناراحت نشه تا من بتونم سهمم رو ازش بگیرم تماما و بعد میدونم چیکارش بکنم حتی حاضر شدم زنم بفرستم آستارا تا اونجا باشه و من بتونم یه فکرایی بکنم.
روز حادثه بختیار فهمیده بود که زن من خونه خواهرش توی تهران بهم گفت که بیا با هم بریم تهران منم باهات میام راه افتادیم و اومدیم سمت تهران وسط راه یه پژو اجاره کردیم و اومدیم. توی راهم تنقلات زیادی به من داد جوری که من سرم داشت گیج میرفت رسیدیم آزادی گفتش که من نمیتونم جایی برم منو یه شب مهمون کن توی تهران خودش خونه داشت توی تهران آقای لواسانی هم توی تهران خونه داشت ولی از من خواست که بریم خونه باجناقم.
ساعت سه یا چهار صبح بود رفتیم خونه باجناقم خواهرزن رفت طبقه بالا پیش صاحب خونش و منو زنم و فرزندم که شیش سالشه تو اتاق خوابیدیم بختیارم توی حال خوابید من شدیدا خوابم میومد حالم خوب نبود. زنم گفتش که برم حموم تا حالم جا بیاد ولی من از ترس اینکه بره سراغ همسرم قبول نکردم.
توی خواب و بیداری بودم مواظب بودم که خوابم نبره ساعت پنج صبح بود دیدم بختیار در حالی که لباس راحتی تنش نبود یه شورت و زیرپوش سفید داشت فقط روی زنم که بلوز و دامن پوشیده بود و دامنش بالا بود خوابیده بود دهن زنم رو گرفته بود که صداش نیاد و من بیدار نشم این صحنه رو دیدم بلند شدم و درگیر شدم باهاش کشیدم توی حال با مشت زدم توی سینه و قلبش و با دست چپ جلوی دهنش گرفتم که سر و صدا نکنه.
هولش دادم افتاد روی زمین دیگه تکون نخورد چون ناراحتی قلبی داشت درجا فوت کرد دست و پا و دهنش بستم و گذاشتمش عقب ماشین و آوردمش کنار رودخانه و عقب عقب اومدم هیچکس نبود با فشار اونو از صندوق انداختمش بیرون و پرتش کردم توی رودخونه تنها بودم برگشتم.
اون شب ناصر باجناقم بیرون بودش راننده تانکره وقتی برگشتم دیدم باجناقم تو خونه هست گفتم ما رو سریع سوار کن و برسون چهل کیلومتری قزوین رفتیم و وسط راه با یه پژو تصادف کرد ما هم یه ماشین رهگذری گرفتیم رفتیم سمت قزوین.
از باجناقم نپرسیدم اون شب کجا بوده همسرمم راضی به این عمل نبود و زنم میگفت میخواست با زور با من این کار رو بکنه بختیار اون شب با زنم داشت زنا میکرد من به چشمم زنا رو ندیدم ولی اون روی زنم بود. زنم هیچ نقشی توی ماجرای زنا نداشت من خودم تنها اونو کشتم و هیچکس تو این کار نقشی نداره بعد از قتل هم لباساش رو پوشوندمو فکر میکنم جوراب بود و یه موبایل دیگهای هم داشتش و اونا رو گرفتن و توی جاده از ماشین پرت کردم بیرون مدارکشم سوزوندم و توی راه انداختم.
و هزار هزار موضوع دیگهای که اردلان برای انحراف ذهن اداره آگاهی تعریف میکنه اردلان چند صفحه بعد از همین اقرارها داستان رو جور دیگهای تعریف میکنه به قول دادگاه به نحو دیگهای تفسیرش میکنه. میگه تو شب حادثه قتل رو با باجناقم ناصر مرتکب شدیم دو نفری مرحوم رو به قتل رسوندیم و جسدش با هم آوردیم کرج و این نقشه و طرح رو با هم کشیدیم سه شب قبل از واقعه جریان مزاحمت بختیار برای همسرم به باجناقم ناصر گفتم ولی به باجناقم گفتم منتظرم که بختیار اون سهمیه مواد اولیه من و بده همون سهامی که توی شرکت دارم باید از دوستاش بگیره بده بعد میدونم باهاش چیکار کنم.
باجناقم گفت تو بختیار بیار تهران بقیش با من، من میدونم باهاش چیکار کنم ساعت سه شب رسیدیم خونه باجناقم در زدم خانوم من در و باز کرد باجناقم و زنش تو اتاق بودند وقتی رسیدیم ده دقیقهای نشستیم بعد بهش گفتم آقای بختیار چرا به من خیانت میکنی زنگ به زن من میزنی با زنم صحبت میکنی؟
ترسیده بود گفت من هیچ کاری نکردم باجناقم از اتاق اومد بیرون دو نفری سمت بختیار حملهور شدیم باجناقم از پشت اونو گرفت بلند شد دمر خوابوندش روی زمین من هم روی پاهاش نشستم باجناقم با دست جلوی دهنش رو گرفته بود گفت طنابها رو از آشپزخونه بیار چون از قبل آماده کرده بود منم همین کار رو کردم رفتم و طناب رو آوردم یه طناب زرد رنگ دست و پاهاش رو بستم برگردوندم و جوراب رو ناصر تو دهنش گذاشت من ملافه گلدار سفید قرمز رو پاره کردم و دو سه دور دور دهنش محکم بستم دستاش رو هم با همون ملحفه بستم و اون بیحال شده بود با طناب زردی که داشتم از پشت پاهاش به گردنش بستم و باجناقم پتوی سبزی رو آورد و اونو لای پتو پیچید.
دور پتو هم با طناب محکم بست و دو نفری جسد رو داخل صندوق عقب ماشین باجناقم گذاشتیم آوردیم کرج و بقیه ماجرایی که تعریف کردم اول خواستم خودم به تنهایی موضوع رو گردن بگیرم و نذارم به اون آسیبی برسه چون زن و بچه داشتش انگیزه باجناقم از ماجرای قتل مزاحمتی بود که برای زن من درست کرده بود.
و بعد هم خیال میکردیم که پول زیادی همراهشه وقتی که کشتیمش دیدیم که نه هیچ پولی همراهش نیست میدونستم که همیشه دلار همراهش ولی اون روز هیچ پولی جیبش نبود یه رقم خیلی ناچیزی بود که به درد ما نمیخورد. انگیزه باجناقم از قتل پولدار شدنش بود زنم دخالتی نداشت ولی در جریان قتل بود بعد قتل هم وقتی زنم رفت شمال زنگ زدم گفتم اینجاها نیا چون میدونن که بختیار اومده تهران و دیگه برنگشته و داستانهای دیگهای که در مورد شب واقعه تعریف میکنه.
بعد از این ماجرا باجناقم ناصر پیشنهاد کرد گفتش که من تو رو ببرم داخل جنگل ببندم به درخت و وانمود کنیم سه نفر ما رو گرفتن و بختیار رو کشتن تو رو هم بستن به درخت و منم قبول کردم قرار گذاشتیم که این کار رو انجام بدیم.هشت شب اومدیم کنار اتوبان کرج یه درخت اونجا بود و شلوار و پیراهنم رو از تنم درآورد و با میل خودم چند تا ضربه روی بازو و رون پام زد یک ذره خون اومد لباسهای منو کرد تو پلاستیک و با خودش برد طنابی که منو باهاش بسته بود از منزل آورده بود از خونه خودش بود همون طنابی که باهاش بختیار بسته شده.
من تا ساعت هفت صبح بسته بودم هفت و نیم زنگ زدن به مامورا و گفتن که ماجرا از این قراره و اومدن سراغ من و منو از درخت باز کردن به مکهای که رفتم عین واقعیت گفتم تو جیب اونم خیلی پول زیادی نبود اونم باجناقم برداشت. مامورای آگاهی برای بررسی محل انداختن جسد و اتفاقاتی که افتاده لحظه به لحظه واقعه و بعد هم بسته شدنش به درخت رو میرن و بررسی میکنن و همه این موارد گزارش شده جای افتادن جسد مسیر عبوری و بعد هم بسته شدن اردلان به درخت همه اینها صورت جلسه شده.
از زن اردلان هم تحقیقات شده گفتش که من خونه خواهرم بودم صدای در خونه اومد میدونستم که شوهرم داره میاد تهران منتظرش بودم در رو باز کردم دیدم که اردلان و شوهرخواهرم ناصر اومدن توی خونه من و خواهرم و انداختن تو اتاق و در بستن صدای همسرم رو میشنیدم صدای ناله یه مرد رو میشنیدم که آشنا بود احتمال دادم بختیار باشه مثل این که کسی جلوی دهنش روگرفته بود سر و صدا حدود بیست دقیقه طول کشید بعد صدای در اومد و صدای روشن شدن ماشین شوهرخواهرم و در رو ما باز کردیم دیدیم که سوار ماشین شدن و رفتن.
خواهرم گفتش که شوهر من همینطور هر وقت مهمون میاد ما رو میندازه تو اتاق و نمیذاره ما بیایم بیرون ساعت تقریبا هشت و نیم شب شوهرم و خواهر شوهر اومدن شوهرم ما رو سوار کرد و رفتیم بعد هم عازم شمال و سمت رشت شدیم. بعد هم گفته در مورد سر و صدای اون شب چیزی سوال نکردم رابطه من با بختیار تلفنی بود و میگفت اگر از شوهرت طلاق نگیری و همسر من نشی تو رو میکشم بعد دیه تو رو میپردازم گفت تو رو خیلی دوست دارم میخوام تو رو بغل کنم ببوسم من هر چی دارم برای تو.
من حدود سه ماه با بختیار ارتباط داشتم از بعد از عید و همون موقعها تقریبا علت آشنایی هم این بود که اون قرار بود از طریق دوستاش شوهرم اردلان رو ببره سمت پتروشیمی اونجا معرفی کنه و یه ترتیب بده که هم تهران نباشه هم شهرستانی که حالا ما توش هستیم نباشه و بتونه با من در ارتباط باشه.
با این اطلاعات میرن سراغ متهم دیگه پرونده یعنی ناصر، ناصر با یه تعقیب و گریزی کشف میشه دستگیر میشه و اولش همه رو انکار میکنه میگه اصلا از قضیه هیچ اطلاعی ندارم ولی اونم یه مدت توی آگاهی هستش و میفهمه که بقیه اعتراف کردند و نهایتا ناصر هم به موضوع اعتراف میکنه.
میگه ناراحتم قصد دارم واقعیت رو بیان کنم از خدا کمک میخوام که از من حمایت بکنه تا بتونم کل ماجرا رو توضیح بدم از ناموسم دفاع کردم من وضع مالی ام خوبه دلیل دیگهای برای این کار نداشتم حدود ساعت چهار یا پنج صبح بود که بختیار با باجناقم اردلان اومدم خونه ما گفته بود بختیار با همسرش تماس تلفنی داره تهدیدش کرده بود و گفته بود به زنش که شوهرت رو بکش من با تو ازدواج میکنم.
اون چند نفر دیگه رو هم بدبخت کرده بود قرار بود اونو بیاریم و ادب کنیم وقتی وارد شدن هر دوشون رفتن سمت پذیرایی خونه منم رفتم داخل اتاق الان یه لحظه رفتم دستشویی و بختیار یواشکی با زن اردلان صحبت کرد و گفت تو چرا اومدی اینجا هیچ بدبختی اینجا زندگی نمیکنی بیا با هم دیگه میریم یه ویلا اونجا من میگیرم برات و توهم از اردلان جداشو.
شرح ماوقع قتل از زبان یکی از قاتلین
من و اردلان داشتیم گوش میکردیم اردلان یه دفعه اومد تو پذیرایی خانمشم رفت و اتاقخواب اردلان گفتش که پدرسوخته تو فکر میکنی من اینقدر خرم که تو منو بکشی زنم رو از دستم دربیاری بختیار گفت اشتباه کردم اردلان اون گرفت و من روی شکمش افتادم اردلان جلوی دهنش گرفته بود و میگفت داد نزن که یه دفعه قلبش گرفت و خفه شد.
بعد طناب زرد رنگی که از قبل آماده کرده بودم از آشپزخونه آوردم و پاها و دستش بستم و یه تیکه ملافه سفید گلدار هم آوردم و دور دهنش پیچوندم، بعد هم بستمش و باجناقم هم پاشو بست به گردنش و یه پتو آوردیم از خونه بردیم بیرون دو نفری جسد رو بلند کردیم داخل صندوق عقب انداختیم.
همه کارها رو دو نفری انجام دادیم ساعت شیش صبح بود که رفتیم سمت کرج و جسد روانداختیم تو جاده یه گوشی هم داشت که اونم پرت کردیم بیرون کارت ماشین گواهینامشان پاره کرد و از ماشین پرت کرد بیرون یه خورده مبلغی پول تو جیبش بود اونم من برداشتم و با وسایلش پرت کردم بیرون من برای ناموسم به باجناقم کمک کردم نه برای پول.
ناصر بعد هم میگه که بعد از این ماجرا و رفتن زن اردلان و بچه اش به سمت شمال اردلان یه نفر فرستاد دنبال من گفتش که من توی پارکم رفتم اونجا خودش به من پیشنهاد داد که ببندیمش به درخت و وانمود کنیم که سه نفر اون رو گروگان گرفتن. منم رفتم مغازه چسب پهن کتابی گرفتم و با یه ماشین کرایهای رفتیم سمت کرج من بهش گفتم که بیا دست از این کارها برداریم دیگه تمومش کنیم برگردیم گفت نه نقشه خوبیه منم با طناب دست و پاش بستم و بستمش به درخت شلوار پیراهنش خودش درآورده بود از قبل.
به من گفتش که با چاقو بزنم بهش منم یه چندتا خط روی دست و پاش انداختم بعد هم رفتم و از یه مغازه زنگ زدم به صد و ده و گفتم اینجا یه نفر به درخت بسته شده بود منم چون ترسیده بودم و خودم و گم کرده بودم رفتم شهرستانمون. من به اردلان پیشنهاد کردم که بریم شکایت کنیم ولی اردلان گفتش که پول داره و دور و بریاش میفهمن میان سراغ ما و ما رو میکشن من توی اینجا اومدم اعتراف کنم که بگم به دلیل موضوع ناموسی بوده.
ما میخواستیم اونو ادبش کنیم نقش من توی قتل این بود که من قصدی برای کشتنش نداشتم وقتیاردلان باهاش درگیر شد و بهش فحش داد من افتادم روش. اردلان دهنش گرفته بود و داشت خفه اش میکرد میگفتش که چرا به زن و بچم خیانت کردی با کمک همدیگه دهنش ر و گردنش گرفتیم و اون خفه شد. این اقرار ها رو براتون میخونم تا اینکه خود شما هم این تعارضات رو متوجه بشید احتمالا توی داستان یه روندی از داستان اگر بخوام بهتون تا اینجا بگم اینه که این قتل که اتفاق میفته سه روز بعد اون صحنه سازی زورگیری حاصل شده.
و اردلان اونجا دیگه شروع کرد صحبت کردن هنوز ناصر دستگیر نشده زنش هم در جریان ماجرا نیست یه سری اقرارها زنش داره یه سری اظهارات زنش داره که حالا بعدا در ادامه بهتون میگم که اولین اظهاراتش که یه ذره متفاوت با ایناظهارات که الان دارم از زبون زنش میگم. که حالا دادگاه به این موضوع اشاره میکنه و بعد هم ناصر پیداش میشه دستگیر میشه اینجا دیگه اردلان هماهنگیها رو با زنش و ناصر کرده و تقریبا به صورت متحد الشکل این داستان رو دارن تعریف میکنن.
چندین و چند بار دیگه هم این ماجرا رو گفتن این داستان رو تعریف کردن که دیگه من بیش از این نمیخونم تا ادامه این داستان رو بریم و ببینیم که چه اتفاقی میفته. یه مواجهه حضوری هم بین اردلان و ناصر و زن اردلان هم انجام میشه اونجا هم اردلان ماجرا رو مثل سابق تعریف میکنه و زن اردلان هم میگه بله گفته بود باید طلاق بگیری و با من ازدواج کنی و گفت اگه نمیخوای از شوهرش جدا شی باید هفتهای یه بار با من باشی.
شوهرم اومد خونه و موضوع رو فهمید و به من گفت باهاش صحبت کن شوهرم هم صداش رو ضبط کرد و صدای ضبط شده اش رو هم به اداره آگاهی تحویل میدم، که حالا در موردش بعدا توضیح میدیم. ناصر هم ماجرا رو مثل سابق تعریف میکنه چیزی که وجود داره اینه که اردلان موضوع خفه کردن رو میندازه گردن ناصر و ناصر هم میندازه گردن اردلان یعنی میگن هر کدومشون میگن اون یکی با دست دهنه بختیار رو گرفته بود و باعث خفگی شده بود.
نهایتا نظریه پزشکی قانونی هم که میاد میگه جسد ملبس به لباس لباساش آغشته به شن و ماسه خصوصا تو ناحیه جورابها و پا بوده هیچ اثری توی نقاط مختلف بدن به جز کبودی توی پلک فوقانی چشم چپش ساییدگی مختصری توی آرنج دست راست که این ساییدگی مربوط به زمان بعد از فوته. هیچ چیز دیگهای مشاهده نشده کالبد شکافی انجام میشه دارو سمت خونش نیست و علایمی مبنی بر ضایعه قلبی دیده نمیشه علت مرگ خفگی ناشی از انسداد مجاری تنفسی توسط جسم نرم قابل انعطافه این هم نظریه پزشکی قانونی که علت مرگ رو خفگی اعلام میکنه.
یه نامهای روی پرونده گذاشته میشه که توسط برادر مقتول برادر بختیار این نامه خیلی راهگشا تو نامه نوشته شده که بر اساس اون درخواستی که ناصر از زندان کرده بود من رفتم ملاقاتش دو تا مسیله خیلی مهم توضیح داده شده اولا اینکه اصلا مساله ناموسی نبوده مساله ریشه مالی داشته چون اردلان ورشکست شده بود و دست به قتل بختیار زد.
برای رسیدن به پول ما این قتل رو انجام دادیم بعد هم اون نوار ارایه شده بعد از قتل پر شده ساختگی و اینکه ناصر گفته که اردلان قرار بود به من پول بده تا من بختیار به قتل برسونم. اینا نامهای که توسط برادر مقتول روی پرونده گذاشته میشه بر مبنای ملاقاتی که با ناصر کرده ماجرا از چه قراره؟ تحقیقاتی که از ناصر انجام میشه و بعد از این نامه هست البته، مشخص میشه که اون نواری که گذاشته شده که مثلا بختیار اومده یه پیشنهادایی داده و صدا هم ضبط شده و اعلام کردند که بله ببین مسئله ناموسی بوده یه حرفهایی بختیار زده و زنش مثلا پیشنهادهای بیشرمانهای بزنه اردلان داده و اردلان هم دیده موضوع ناموسی رفته این قتل رو انجام بده.
مشخص میشه که این نوار اصلا بعد از قتل اتفاق افتاده و ضبط شده چرا برای اینکه تو اون بازه زمانی ناصر بیرون بوده هنوز دستگیر نشده بوده زنش که بیرون بوده فقط اردلان دستگیر شده بود ناصر با زن اردلان هماهنگ میکنه میگه بیا این مثلا نوار رو ضبط کنیم این فلش رو درست بکنیم و بدیم به دادگاه و اعلام بکنیم بگیم که ببینید موضوع ناموسی بوده بعدا تو روند تحقیقات دادگاه هم بهش اشاره میکنه توی رایش مشخص میشه که این نوار، نوار ضبط شده بعد از مرگه.
ناصر با هماهنگی زن اردلان این رو درست کردن و یه سری حالا موضوعات هم در مورد اون نوار هست که توی رای دادگاه اومده که اونجا بهش اشاره میکنم. از دختر مقتول هم شخصی به نام فاطمه تحقیق شده گفته که شب حادثه ساعت تقریبا یازده شب بود پدرم باهامون تماس گرفت خیلی عادی صحبت کرد گفت تو راه هستیم و گفتش که داخل اتوبان راه رو گم کردیم خودش مقدمتا گفت راه گم کردیم و بعد تلفن قطع شد هرچی هم بعدا ما زنگ زدیم دیگه پیدا نکردیم تلفنم خاموش شده بود.
همسر مقتول میگه اردلان اومد دنبالش و بهش گفت پاشیم بریم نگفتش کجا میریم و منم متوجه نشدم یه مقداری هم پول همراه بختیار بودش یک مقدار نقد بود یه مقداری هم چک بود بعد از ماجراهه، زن اردلان به من زنگ زد و مدعی شد که شوهرش با شوهر من رفته ولی دیگه برنگشته میخواستن بندازن گردن همسر من فکر میکنن نمیدونم ماجرا چی بود ما تقریبا دوازده روز از ماجرای قتل گذشته بود که اصلا فهمیدیم بختیار فوت کرده.
برای خرید وسایل کارخونه رفته بودن چیز دیگهای هم نگفته بود ما نمیدونستیم کجا رفتن خلاصه متهمان پرونده هر کدومشون با یه ترفندی قتل رو میندازن گردن اون یکی و میگن که ما تو جریان قتل دخالتی نداریم و این اظهارات متناقض اینهاست که اصلا دادگاه رو مجاب میکنه که اصلا قتل به نحوه دیگهای اتفاق افتاده اصل ماجرا چیز دیگهایه.
یه اتفاق عجیب دیگه هم تو این پرونده هست که اون هم به نظر من میتونه خیلی جالب باشه این که دو نفر از زندانیان هم بند اردلان و ناصر اومدن و تو پرونده اعلام کردن حالا ازشون تحقیقات شد البته و گفتن که ما توی زندان بودیم شنیدیم که ناصر و اردلان با هم صحبت میکردن اردلان به ناصر پیشنهاد داد گفت که ناصر تو گردن بگیر این ماجرا رو و منم یه وکیل خوب گیر میارم و این پرونده رو جمع و جورش میکنیم.
ناصر توی دادگاه در مورد همه این موضوعات خیلی مفصل و مبسوط توضیح داده یه جلسه شد فقط در مورد این موضوعات مربوط به ناصر بود ناصر میگه اون نامه ای که برادر مقتول گذاشته رو من قبول دارم ولی همشون نه. اینکه اون نوار ضبط شده بعد از قتل بوده بله میپذیرم ولی اینکه توی زندان ما یه چنین حرفی زده باشیم رو من قبول نمیکنم اینکه گفته باشه گردن بگیر اصلا قابل پذیرش نیست برای من حتما زندانیا اشتباه شنیدن.
اردلان یه وکیلی قرار بود برای ما بگیره که موضوع رو برای ما حل و فصل کنه مساله ناموسی رو هم اردلان سه ماه بعد از زندانی شدن برای من تعریف کرد حتی اینجام باز حرفاش دروغ دیگه چون از قبل اینها برنامه ریزی کرده بودند برای این ماجرا. اردلان توی دادگاه تقریبا قبول میکنه همه اتفاقاتی که افتاده ولی میگه من قتل رو انجام ندادم قتل معنی نداره اون قلبش گرفت و مرد توی راه که داشتیم میومدیم و گفتش بریم خونه باجناقت من فقط میخواستم ببرمش اونجا ادبش کنم و مدارک رو بگیرم مزاحم ناموسم بود اگه میخواستم بکشمش که نمی آوردمش یک خونه هفتاد متری.
میبردمش توی یه باغ اونجا یه بلایی سرش میاوردم هدفم کشتنش نبود شما نمیدونی توی آگاهی و پروندههای جنایی چه بلایی به سر آدم میارن که من حاضر بودم صد تا قتل دیگه رو هم گردن بگیرم. من از دیدن بختیار حالم به هم میخورد تو راه سه تا قرص و غذای فاسد به من داد که حالم داشت خراب میشد من قصد قتلش رو نداشتم اصلا نمیخواستم با این آدم روبرو بشم واسه همین اصلا به ناصر گفتم بیا که در جریان کار باشه با همدیگه کمک کنیم این ماجرا رو حل و فصل کنیم.
اردلان میگه که یه پزشکی قانونی گفته که سکتهای در کار نبوده دروغ گفته اشتباه میکنه اصلا حالش بد بود وقتی که ما توی حال باهاش درگیر شدیم دستش گذاشت روی قلبش و داد زد گفت که آهای قلبم ما اصلا برای اینکه صداش بند بیاد پریدیم سمتش و آوردیمش پایین و دهنش رو گرفتیم.
خودش داشت میمرد ما نمیخواستیم بکشیمش که من قصد قتل نداشتم از اردلان توی دادگاه سوال میشه میگه اون نوار چیه داستان اون نوار چیه میگه که آره موقعی که اون نوار رو داشتیم ضبط میکردیم اون صدا رو داشتیم ضبط میکردیم من کنار زنم بودم بختیار زنگ زده بود به زنم و داشت باهاش یه حرفایی میزد من اونها رو شنیدم که عصبانی شدم البته ازش سوال میشه که توی نوار چی گفتن زنت چی گفته بختیار چی گفته میگه نمیدونم حواسم نبود چی بود چی نبود ولی میدونم که حرفهای بدی به زنم زده بود.
زن اردلان هم همین رو تعریف میکنه میگه که موقع ضبط نوار اون ضبط صدا کنار من بود شوهرم و داشت میشنید به من گفت باهاش نرم صحبت کن میخوام بشناسمش ببینم کیه واقعا این آدم؟ لواسانی هم توی دادگاه میاد به عنوان مطلع کسی که حالا میشناسه هم بختیار هم اردلان رو میگه که اردلان خودش به من گفت در یک تنگنای اقتصادی قرار گرفته قرار بود که ما مواد اولیه رو بفروشیم برای شرکت و یه بخشی هم به این بدیم یه ذره مشکلات مالی رو حل بکنیم.
من بیست ساله بختیار میشناسم بسیار انسان متین و درستکاریه هر وقتم میومد تهران میومد به من سر میزد ولی اون روز که اومد تهران به من سر نزد اردلان و ناصر خودشون اومدن پیش من و دو بار به قتل بختیار پیش من اقرار کردن. بختیار اصلا عارضه قلبی نداشت آدم بسیار سرحالی بود همون روز حادثه هم صبح من بهش زنگ زدم گفتش که ما داریم صبحونه میخوریم و داریم میایم سمت تهران سر ماجرای مالی بوده که این اتفاقا بین اردلان و بختیار اتفاق افتاده.
حکم دادگاه در مورد پرونده قتل
تحقیقات پرونده تموم میشه و دادگاه در مورد هر دو نفر حکم صادر میکنه در مورد اردلان که سابقه کیفری هم داره یه دونه خرید مال مسروقه و یدونه عبور غیرقانونی از مرز. همه اظهارات این افراد رو در مورد داستان سرایی که کردن قبول نداره میگه اینها همش به انحراف کشاندن مسیر تحقیقاته، از ابتدا هم مشخص بود دیگه اول که اصلا صحنه سازی میکنند و بعد داستانهایی که تعریف میکنن داستانهای درستی نیست.
کجای داستان درست نیست اون که اصلا اعلام کردن آوردیمش توی خونه ناصر و زنها هم اونجا بودن و بعد هم ما اون رو هم اونجا کشتیم و بردیم انداختیم توی جاده تهران کرج، یه صحبتی هم زن ناصر میکنه زن ناصر هم توی خونه بوده و یه بار ازش تحقیقات شده و اونم گفته اصلا نه من اون شب حادثه خواب بودم هیچی نشنیدم اینم خیلی اتفاق عجیبیه.
یکی از علتهایی که دادگاه نمیپذیره این ماجرای داخل خونه قتل اتفاق افتاده باشه همینه میگه مگه میشه این همه گفتن سرو صدا کردیم برای برای جلوگیری از سر و صدا ما دهنش گرفتیم و اون داستانهایی که تعریف کردن و یه نفر تو خونه بوده اصلا نشنیده یه خونه هفتاد متری خونه بزرگی نیستش واسه همین همه این حرفها دروغه و این اتفاقا توی خونه ناصر نیوفتاده.
البته دادگاه در مورد گروگانگیری هم اظهار نظر میکنه و اونها رو رد میکنه که البته ما واردش میشیم دیگه برای اینکه مشخص بوده که اینها همش یه داستانسرایی بوده برای انحراف دادگاه و آگاهی و غیره و غیره. ولی ماجرا رو دادگاه اینجوری میدونه که میگه اینها از سمت حالا قزوین که داشتن به سمت تهران میومدن با بختیار درگیر میشن چرا چون دخترش گفته بود که مثلا یازده به ما زنگ زد گفت که ما راه رو گم کردیم از اونورم اینها یه ماشین کرایه کرده بودن این ماشینایی که توی جاده میان راه بلدن و گم کردن راه خوب خیلی چیز مسخره و بی معنیه.
یه جورایی بختیار داشته به دخترش میفهمونده که یه بلایی دارن سر من می آرند. و تلفن هم قطع شده و دیگه تلفن هم روشن نشده اینها توی این مسیری که داشتن میومدن درگیر میشن با بختیار و توی همون ماشین دهنشون میگیرن و خفه اش میکنن بختیار آدم خیلی تنومند و قوی هیکلی بوده اردلان برای اینکه یه نفری نمیتونسته از عهده اش بربیاید با ناصر هماهنگی ها رو انجام میده و نقشه قتل رو میچینن.
توی مسیر هم دست و پاش رو میگیرن دهنش رومیگیرندو خفه اش میکنن هر دو نفر هم دهنش گرفتن یعنی یه جا ممکنه به قول معروف ناصر دهنش گرفته بوده یه جا هم اردلان و هر دو شرکت کردن در این موضوع. دادگاه یه دلیل خوب دیگه هم داره و اون اظهارات اولیه زن اردلان توی آگاهیه زن اردلان هنوز هیچ اطلاعی نداره از اتفاقی که افتاده این که شوهرش قتلی انجام داده هیچ خبری از ماجرا نداره و هماهنگم نشده.
میگه که پنجشنبه زن اردلان تعریف میکنه میگه پنجشنبه من و شوهرم و بچه از شهرستان حرکت کردیم اومدیم تهران رفتیم خونه خواهرم سه روز اونجا بودیم دو روز اول اردلان هم اونجا بود با هم رفتیم پارک گشتیم و اینها روز سوم اردلان از خونه رفت نمیدونم کجا رفت بعد اومد صبح زود بودش ساعت هفت و نیم هشت صبح بود اومد در خونه خواهرم حتی خیلی عجله داشت بالا هم نیومد منو بچه ام و بچه خواهرم با خواهر و شوهرخواهرش سوار ماشین شخصیه ناصر شدیم رفتیم سمت میدون ونک.
شوهرم رفت تو یه ساختمونی رفت بالا ما پایین وایسادیم بعد یه ربع اومد پایین یه تاکسی گرفتیم و رفتیم سمت میدان آزادی سوار یک اتوبوس مربوط به شهرستان شمال شدیم و رفتیم سمت شمال. نرسیده به قزوین اتوبوس یا ترمز خطرناکی کرد که کتف چپ من خوردن به صندلی جلویی در رفت شوهرم ناراحت شد اردلان گفتش که اتوبوس واسته ما با یه ماشین سواری میریم سوار یکماشین سواری قرمز رنگ شدیم که خیلی ما رو تحویل گرفتن رفتیم جلوی بیمارستان اونجا پیاده شدیم بیمارستان حتی پرونده تشکیل شد و میتونید استعلام بکنیم.
معاینات رو انجام دادن و گفتن چیزی نیست بیست دقیقه تو بیمارستان بودم که چون دمپایی دخترم گم شده بود اردلان گفت بریم براش یه دمپایی بخریم که رفت دیگه برنگشت. من نیم ساعت اونجا منتظر بودم عصبانی شدم که چیشده چرا نمیاد رفتم یه اتوبوس گرفتم و رفتم سمت شهرستان، اردلان با موبایل تماس گرفت گفت تو برو شهرستان و دیگه چیزی نگفت و قطع کرد من دیگه اردلان تا حالا ندیدم و زنگم بهم نزده زنگش روز دوشنبه بود خیلی فوری گفت من میام تلفن قطع کرد به من نگفت کجا رفته چون فرصت نداد حرف بزنیم.
وقتی که من رسیدم شهرستان ساعت ده شب بود فهمیدم شوهرم خونه خواهرم نیومده زن اردلان میگه اون روز که اردلان رفت و برگشت میدونم که رفت با بختیار برگشتن تهران رفته بودن قزوین تا یه سری کارها رو بکنن برگردن بیان تهران. من بختیار رو میشناسم بختیار آدم خوبیه همشهری ام هستیم دوست شوهرم مثل برادرم با همدیگه خیلی با هم صمیمی بودن تو کارای شرکت بختیار خیلی کمک میکرد اختلاف حساب کتاب داشتن با شوهرم ولی مشکل خاصی نبود.
بختیار آدم خوبیه به خونه ما رفت و آمدی نداشت فقط تا دم در خونه میومد حتی توی خونه هم نمیومد. دادگاه میگه این حرفهای زن اردلان درست ترین حرفهای این پرونده هست اون موقع هنوز هماهنگ نشده بوده با شوهرش و درستترین حرفها رو همون آدم زده پس اصلا خونه ناصر نرفتن. میگه طبیعی هم هست اگه این رفتار کرده برای اینکه بعدا که متوجه شده که شوهرش متهم به قتله، ترسیده و برای حمایت از شوهرش این دروغها رو سرهم کرده اون چیزی که مسلمه اظهارات اولیه اون که با اوضاع و احوال پرونده کاملا مطابقت داره.
خصوصا که خواهرش گفته گفته شب حادثه من اصلا چیزی نفهمیدم که مشخصه که اصلا همه این اتفاقات توی خونه ناصر پیش نیومده، دادگاه در مورد اون صدایی هم که حالا ضبط شده و به دادگاه ارایه شده مبنی بر اینکه زن اردلان داره با یه نفر صحبت میکنه میگه این هم کاملا ساختگی برای اینکه اولا تو اظهارات اولیه زندانیان چیزی وجود نداشته بعدا نوار اضافه شده به پرونده معلومه درستش کردن بعد هم توی نوار اصلا مخاطب حالا اون رابطه نامشروع که دارن در موردش صحبت میکنند مشخص نیست معلوم نیست کی داره چی میگه.
بعد هم متن کامل و لحن زن اردلان توی نوار به شکلی که فقط داره این جوری صحبت میکنه میگه خود تو معرفی کن و صدای اون مخاطبه داره مسخره اش میکنه و مربوط به یه جوونی که معلومه باهاش هماهنگه. بعد اردلان تو جلسه دادرسی گفته که من خودم نوار پر کردم و بارها شنیدم ولی از پرسیدن چی گفته چی نگفته و هیچی نتونسته بگه گفته یادم نیست و بعد هم یه جایی گفته بود دیگه الان گفته بود یه جوری باهاش صحبت کن من بفهمم این کیه یعنی آروم باهاش صحبت کن در صورتی که توی این نوار ما همش فحش میشنویم هی داد و بیداد یعنی به قول دادگاه از ده کلمه هشت کلمش فحاشیه.
نه عشق و علاقهای اصلا ازش برمیاد نه اینکه خود زن اردلان خودش داره طرف رو به دوئل دعوت میکنه یعنی هی داره فحش کاری میکنه میگه تو کی هستی چه جوری و از این صحبتها. واسه همین نمیتونه این نوار، نوار درستی باشه و قرار هم این بوده که مثلا بفهمم طرف کی هست و چی هست و یا اگر مثلا بختیار بشناسه شخصیتشو این حرفها همش داره فحش میده بعید اصلا یه چنین به قول معروف صدایی صدای درستی باشه.
اولا برای بختیار باشه ثانیا مثلا موضوع رابطه نامشروع یا علاقه سابقی باشد از این صحبتها و واسه همین دادگاه نمیپذیره این نوار رو به عنوان یک نوار واقعی و حالا چندین و چند استدلال دیگه هم میاره که از حوصله یه ذره خارج هستش. دادگاه استدلالهای زیادی میکنه توی پوندتقریبا شصت هفتاد صفحه دادنامه که مفصلا توضیح داده شرح ماوقع ر و بعد تک تک اظهارات باید رد بکنه تا به حقیقت برسه که حالا ما دیگه همین اصطلاحها رو نمیخونیم ولی نهایتا اون چیزی که دادگاه ازش میفهمه اینه که توی مسیر قزوین به سمت تهران اینها درگیر میشن و دهن این بختیار رو میبندن یک جوراب توی دهنش میکنن.
به صورتی که حالا پزشکی قانونی اینجوری اعلام کرده که زبون به حلق چسبیده و مجاری تنفسی اش بند اومده و بعد هم دهنش رو با پارچه بستن و از مجاری بینی اش ترشحاتی اومده که باعث مسدود شدن بینیش و بعد هم دوباره با یه پارچهای کل صورت انگار بستن دماغش هم بسته شده و بعد هم پا رو از پشت به گردن بستن و همونجا قتل اتفاق میفته و توی مسیر به سمت تهران اون رو میبرن و یه جا تو جاده میندازنش همه اینها با هماهنگی بوده و نهایتا هر دو نفر رو به دلیل مشارکت در قتل عمدی محکومشان میکنه به قصاص نفس و هر دو رو اعلام میکنه که قاتل هستند.
و باید هر دوشون قصاص بشن یه نظریه اقلیتی هم حالا تو این پرونده وجود داره بعضی اوقات نظرشون اینه که نه ناصر با هماهنگی به قول معروف اون شخص دیگر یعنی اردلان قتل رو انجام داده و یه نفره گرفتن دهن توسط ناصر بوده و اون یکی معاونت کرده و یه نظر دیگهای هم وجود داره که میگن اردلان دهن رو گرفته و ناصر معاونت در قتل کرده یعنی هر کدومشون میگن نمیشه هر دو نفر قاتل باشند یکیشون حالا یه سری استدلالهای قانونی هم میارن چون میگن در شراکت در یک جرمی باید هر دو نفر تمام اقدامات اجرایی اون جرم رو انجام بدن یعنی قتل باید منتسب به هر دو نفر باشه.
ولی بعضی از قضات میگن نه ناصر این کار رو کرده و بعضی از قضات میگن نه اردلان این کار رو کرده ولی نهایتا با اعتراضهایی که میشه و پرونده به دیوان میره دیوان هم نظر اکثریت میپذیریه مبنی بر اینکه هر دو نفر شراکت کردن در قتل و رفتار هر دو باعث قتل بختیار شده هر دو نفر به قصاص محکوم میشن در سن سی و شش سالگی و الان که با همدیگه صحبت میکنیم هر دو نفر این آدمها به دار مکافات آویخته شدن.
این قسمت شصت و هشت پادکست دادپویان بود. منتظر روایت های جنایی و جذاب ما از داستانهایی که تو این شهر اتفاق میفته باشید. بهترین پادکست جنایی را با دادپویان تجربه کنید. پادکست یادگیری را توسعه میدهد، کنجکاوی را اسان میکند و زمان های مرده را زنده میکند.
طراحی سایت و ادیت پادکست دادپویان توسط امیر هاشمی و گویندگی پادکست دادپویان را محمد صادقی بر عهده دارند.
جهت هرگونه مشاوره حقوقی فوری راجع به دعاوی حقوقی و دعاوی کیفری می توانید با وکلای پایه یک دادگستری موسسه حقوقی دادپویان در سریعترین زمان ممکن، مشاوره حقوقی تلفنی یا مشاوره حقوقی حضوری یا مشاوره حقوقی تصویری داشته باشید. ضمن مشورت با وکیل پایه یک دادگستری، سوال حل نشده ای برای شما باقی نمیماند. وکیل آنلاین را فراموش نکنید.
شما میتوانید جهت گوش دادن و بررسی دیگر ایپزود های پادکست دادپویان کلیک کنید.
مدارک مرتبط با اپیزود شصت و هشت
مستندات این اپیزود شامل یک عکس است.
مشاوره حقوقی با وکلای پایه یک دادگستریتلفنی حضوری تصویری
اگر نیاز به مشاوره حقوقی یا اعطای وکالت به وکلای پایه یک دادگستری دارید، بیش از سی وکیل پایه یک دادگستری، آماده خدمت رسانی به شما عزیزان میباشند.
مشاوره های حقوقی به صورت تلفنی و حضوری میباشد.
درج دیدگاه